سه اتفاق و سه درس برای ایران ستیزان:
1- عراق به ایران در شکننده ترین دوران سیاسی آن به لحاظ ثبات درونی حمله می کند، هدف فتح خرمشهر و آبادان و اهواز، سه شهر عرب زبانی است که صدام تصور می کند به لحاظ فرهنگی و زبانی ماهیت عربی و غیر ایرانی دارند، اما تو دهنی که صدام و پانعرب ها می خورند فقط در این خلاصه نمی شود که بر خلاف تصورشان مردان سلحشور آبادان و خرمشهر و اهواز مقاومتی جانانه در برابر ارتش عربی عراق به راه می اندازند و ماشین جنگی عراق را در همان مراحل اولیه زمینگیر می کنند بلکه، نکته ی بسیار بسیار مهم این ماجرا در این است که زن ها و بچه که می بایست از آتش جنگ در امان باشند، نه به سمت نجف و بصره به حرکت در می آیند و نه بغداد... واکنش کاملن غریزی و طبیعی است، هر کودکی در هنگام خطر ناخودآگاه در اولین حرکت رو به سوی آغوش مادر خود برمی دارد و به سمت او پناه می برد و مردان اهوازی و آبادانی و خرمشهری نیز بی درنگ خانواده های خود را به سمت شیراز و اصفهان و تهران و ... می فرستند. و از آن طرف هم ایرانیان از هر قوم و شهر و محله و ناحیه ای، از بلوچستان و آذربایجان و تهران و خراسان و... به سمت جنوب به حرکت در می آیند تا از در کنار مردان آبادان و اهواز و خرمشهر شانه به شانه ایستاده با متجاوزین به خاک ایران تا پای جان بجنگند...
همین اتفاق به تنهایی کافی است که هر پانعرب بی همه چیزی، دهان گشاد خود را ببندد و به ریاض و بغداد رفته ایران را ترک و گورش را از این سرزمین گم کند. اما وقاحت و حرامزادگی و بی شرافتی مگر می گذارد؟
2- یک مشت تروریست مارکسیست بی همه چیز سرسپرده ی مسکو به شمال ایران می روند، سیاهکل، و تصمیمم می گیرند که به سبک کوبایی ها و با الهام از رفیق میرزا کوچک خان تجزیه طلب کمونیست، برای خودشان نهضت جنگل به راه بیاندازند و خلق ایران را مطابق آرمان های رفیق مارکس از یوغ استبداد آزاد کرده و حلقه به گوش رفقای روس خود کنند اما در اولین قدم و پیش از هرگونه رویارویی با نیروهای دولتی اهالی منطقه با "داس" به جانشان می افتند و یکی از آنها را به شدت زخمی می کنند که آن شخص بعدن به پاسگاه سیاهکل منتقل می شود، جایی که تروریست ها به بهانه ی رهایی رفیق شان به آنجا یورش می برند و سربازان آن را قتل عام می کنند. اما آیا برای رفقا جالب نیست که واقعه ی سیاهکل که تحت عنوان رهایی خلق صورت گرفت، هرگز در خود سیاهکل و توسط اهالی آن بزرگ داشته نشده است؟ آیا رفقا خجالت نمی کشند که هر سال واقعه ای را به اسم خلق بزرگ می دارند که توسط مردمان ساکنان خود همان منطقه در قدم اول سرکوب شده و هرگز نیز پاس داشته نشده است؟
فهم همین اتفاق به تنهایی کافی است که هر انترناسیونالیست بی همه چیزی دهان گشاد خود را ببندد و به سوی روسیه رفته، ایران را ترک و گورش را از این سرزمین گم کند. اما وقاحت و حرامزادگی و بی شرافتی مگر می گذارد؟
3- رفیق جعفر پیشه وری، پانترک کمونیست در یک زد و بند کثیف سیاسی از ضعف سیاسی نسبی در پایتخت ایران به دلیل شرایط خاص تاریخی استفاده کرده و با همراهی ارتش سرخ شوروی در منطقه ی ترک زبان آذربایجان حکومت ترکی برقرار می کند! و این به حساب هر پانترکی یعنی اوج ایدئال همه ی خواب ها و رویاهایش. مردم ترک زبان هستند و حالا نیز دارای یک حکومت ترک شده اند، مدارس و دانشگاه ها و پول ها و تابلوهای توی خیابان ها و همه و همه به زبان ترکی برگردانده می شوند و اتوپیای ترکی برقرار می شود! اما از همان ابتدا مقاومت ها شروع می شود و رفیق پیشه وری از همان ابتدا ناچار به انجام اعدام های گسترده و سرکوب اهالی می گردد و نیروهای محدود دولتی ایران که در منطقه به ناچار به صورت چریکی و ایذایی در حال مبارزه هستند با حمایت آشکار و پنهان اهالی غیور آذربایجان همراهی می شوند.
اما همچون جنوب از نکات جالب این مرحله ی تاریخی یکی مهاجرت گسترده ی مردم آذربایجان به سمت "تهران" است و نه باکو! که همین امر توضیح حضور گسترده ی آذری های امروز در تهران است که سال های سال است در کنار اهالی پایتخت زندگی و کار می کنند و بسیار هم موفق و خوشحالند و هرگز با پارسی زبانان تهران در طول این سال ها دچار کوچکترین مشکلی نشده اند تا جایی که حتا پس از آزادسازی آذربایجان نیز دیگر تمایلی به بازگشت به شهرهای خود نداشتند چرا که از نظر آنها "تبریز و تهران ادامه و بدنه ی یک خاکند و شهرهایی از یک کشور" ... حالا به همه ی اینها تکه تکه کردن پانترک ها با "داس" را هم اضافه کنید که بلافاصله پس از خروج ارتش سرخ شوروی از ایران توسط اهالی در هر روستا و محله و گوشه ی آذربایجان آغاز شد به نحوی که عملن برای ارتش شاه آزادسازی آذربایجان فرایندی ساده و سریع و حتا از منظری سمبولیک بود چرا که پیش از ورود ارتش شاهنشاهی، آذربایجان توسط آذری ها آزاد شده بود.
فهم همین اتفاق به تنهایی کافی است که هر پانترک بی همه چیزی دهان گشاد خود را ببندد و به مسکو و باکو رفته و ایران را ترک و گورش را از این سرزمین گم کند. اما وقاحت و حرامزادگی و بی شرافتی مگر می گذارد؟
به اشتراک گذارید: