۱۳۹۰ آذر ۸, سهشنبه
همه اقوام من
گروه رستاک نامی آشنا در عرصه موسیقی محلی ایران زمین میباشد اعضا این گروه با سفر به تمام مناطق ایران و یاد گیری گویش خاص آن منطقه آلبوم زیبا همه اقوام من را تهیه کرده اند آهنگ های زیبا با گویش لری، آذری، کردی، بختیاری، بلوچی، خراسانی و گیلکی در اینسه دهه که جمهوری اسلامی با سیاست نادرست خود و ایجاد تفرقه میان اقوام ایرانی پایه های قدرت خود را مستحکم تر کرده است (تفرقه بیانداز و حکومت کن!) و تعدادی کشور تازه تاسیس نیز برای رسیدن به اهداف شوم خود اتحاد اقوام ایرانی را هدف قرار داده و در این راه بودجه های میلیاردی خرج میکند از همه ایرانیان با هر گویشی دعوت میشود به این آلبوم نفیس که با سرمایه شخصی و در راستای ایجاد همبستگی بیشتر میان تمامی ایرانیان با گویش های متفاوت تهیه شده است گوش فرا دهند
لینک های دانلود تنها برای استفاده هم میهنان خارج از کشور میباشد از تمام هم وطنان داخل تقاضا میشود این اثرا را به صورت اورجینال تهیه فرمایند تا اعضا گروه با اتکا به حمایت شما آلبوم های اینده خود را بدون هیچ گونه دغدغه مالی تهیه کنند
در صورت داشتن سرعت مناسب این آلبوم را در یوتیوب به صورت آنلاین تماشا کنید
به اشتراک گذارید:
۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه
توطئه ای دیگر در خوزستان ( این بارتحربف نام تاریخی خوزستان)
دوست گرانمایه سرور ریاض دانش پژوه مطلب ارزشمندی را در نقد کتاب تاریخ خوزستان نوشته جاسوس معروف انگلیس جان گوردون لوریمرترجمه آقای جواهر کلام پان عربیسم ،نگاشته اند که از جهت اهمیت موضوع ما نیز به آن خواهیم پرداخت... میهن پرستان با چشمانی تیزبین و اندیشه ای روشن و خردورزانه همه تحرکان بیگانه پرستان و عتاصر وابسته به پان عربیسم و وهابیت در خوزستان را دنبال می کنند و هموراه هشدارهای خود را نسبت به تحرکات و دسیسه های خلق عرب را به هیات حاکمه ابراز داشته است .ولی دریغ و صد افسوس که دست میهن پرستان را بسته اند و میدان را برای تبلیغ اندیشه های پان عربیسم به خلق عرب وانهاده اند... نمونه انتشار کتاب هایی از این دست است. بار دیگر زنهار و هشدار باش خویش را به دستگاه های مسوول با صدای بلند ورسا اعلام می داریم.... همه به هوش باشیم که در چنین هنگامه ای از تاریخ میهن دشمن در کمین است همواره تا بار دیگر خنجر خیانت را بر پهلوی ایران معصوم و فرزندان مظلومش وارد آورد... پاینده ایران.
توطئه ای دیگر در خوزستان (این بار تحریف تاریخ)
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم
کتاب فوق "تاریخ خوزستان" ترجمه ی بخش تاریخی فرهنگ لوریمر درمورد خوزستان است که محمد جواهرکلام آن را گردآوری نموده است. این ترجمه, تاریخ خوزستان را از سال 1604میلادی تا سال 1905 را دربرمی گیرد. این کتاب با فرمانروایی «والیان حویزه» که از اعقاب خاندان مشعشعی بودند آغاز می گردد و در سال 1905 تقریبا همزمان با شکل گیری مشروطه در ایران پایان می پذیرد. اصل این کتاب شامل دو بخش است که قسمت اول دربرگیرنده تاریخ خلیج فارس و سرزمینها و بلاد اطراف آن و بخش دوم شامل معجم جغرافیایی منطقه است. تمامی این کتاب (در هفت جلد6000صفحه) با عنوان دلیل الخلیج (فارس)، توسط گروهی از مترجمان در قطر، به زبان عربی، البته با دخل و تصرف در برخی از نامها و برخی حذفها، ترجمه شدهاست. اما این کتاب و نحوه چاپ آن از سوی انتشارات کویر و ترجمه آن از روی نسخه مجعول عربی توسط آقای جواهر کلام مورد نقد ماست.
هموطنان در سراسر این کتاب با استفاده از مغلطه مصادره به مطلوب و با بکار گیری نام جعلی عربستان به جای نام اصیل و تاریخی آن ( خوزستان) سعی شده تا ذهنیت خواننده باور کند که خوزستان سرزمینی است عربی, که تنها دارای حاکمان ایرانی بوده است. )مانندکشورآمریکا و ساکنان سرخپوستش ). حال آنکه به گواهی تاریخ و اسناد متقن می دانیم نه تنها خوزستان بلکه عراق امروزی نیز جزء خاک ایران می باشد. مترجم با بکار گیری عبارت هایی نظیر ((استان عربی-فارسی عربستان)) به طورنامحسوس مشغول انجام مغلطه ای از جنس مصادره به مطلوب است تا با دادن چهارچوب ذهنی جعلی, ایرانیان عرب زبان ما در خوزستان را جذب اندیشه های پان عربیسم کند, می خواهد با تاریخ سازی هدفمند, ایرا نی عرب زبان خوزستانی را به عربستانی تجزیه طلب مبدل کند . مترجم در پس عبارت (ترجمه از منبع عربی) در سراسر کتاب از واژه جعلی عربستان استفاده می کند و عجیب اینجاست که وزارت ارشاد و سایر نهاد های ناظر و امنیتی مجوز چاپ آن را نیز در تیراژبالا داده اند, از طرف دیگرناشر نیز بدون توجه به محتوی (حداقل پشت جلد که معمولا" جان کلام کتاب است)اقدام به نشر آن می کند و نمی بیند که عبارت(معبد چغازنبیل در حدود 1250 سال پیش از میلاد در خوزستان فعلی بنا شده است) در ذهن خواننده این سوال را ایجاد می کند که اگر فعلا" خوزستان است قبلا" چه بوده ؟ و به زیرکی درتوضیحات پشت جلد پاسخ داده شده عربستان؟؟؟؟!! لذاخواهشمند است هموطنان حتما منابع معتبری چون تاریخ پانصد ساله خوزستان (احمد کسروی تبریزی) و سابقة تاريخي اسكان قبايل وعشايرعرب درخوزستان(امیر حسین خنجی) را مطالعه وبا آگاهی کامل به سراغ این کتاب رفته و خود پی به مغالطات آن ببرند . بدیهی است در این نقد کوتاه مجال مناظره جز به جزء نمی باشد و تنها به دو کتاب فوق که به خوبی جواب جعلیات این گونه نویسنده ها را داده اند اکتفا می شود.
هموطنان توجه داشته باشید که فروش این کتاب در اهواز بسیار بالا بوده و این امر با توجه به تحرکات تجزیه طلبانه در این استان جای تامل دارد. هم استانی های ایران دوست, بدانید ذهنیت های پلید در آن سوی خلیج همیشه فارس همواره در پی ایجاد تفرقه وتجزیه ایران بزرگ هستند آگاه باشید تنها با کمک نیروی خرد واندیشه می توان بر پلیدی و شر غلبه کرد. تلاش کنیم در مسیر آگاهی و دانستن قرار بگیریم و این آگاهی از خود را با ایران ومفهوم وطن تجربه کنیم و این محقق نخواهد گشت جز با پاسداشت وطن و حراست از خاک با جان و تن (و در این مورد با قلم) .
پا ورقی
فیلسوفان مَدرسی قرون وسطا یک سبک صوری بحث را طرح کردند. ھدف از آن، مانند بحث ھای جدید، اثبات درستی پاسخ یک پرسش بود: یک طرف بحث می کوشید گزاره یp را اثبات کند، دیگری می خواست خلاف اش را ثابت کند. اما برای اثبات موضع خود در بحث، تنھا می توانید از مقدماتی استفاده کنید که حریف تان با آنھا موافق است باید از او بپرسید: آیا q قبول داریr را چطور و الی آخر. حال اگر درصدد اثبات p ھستید، سریع ترین راه این است که از حریف تان بخواھید خودp را بپذیرد در این صورت مجبور به تلاشی نیستید. اما دقیقا به ھمین خاطر، نمی توانید انتظار داشته باشید که حریف تان چنین کند. در حقیقت، در این حالت گزاره ی محل مناقشه را به نفع خود مصادره کرده اید یک شکل رایج دیگر از مغلطه ، بنام مصادره به مطلوب است. مثالی از این مغلطه چنین است:
1- شخص A ادعای C را مطرح میکند.
2- شخص A برای اثبات C استدلال R را اقامه میکند.
3- استدلال R فرضی مانند P دارد که C را آشکارا یا نهانی درست فرض میکند، بنابر این R بجای اثباتC، آنرا درست فرض میکند.
ریاض دانش پژوه
فیسبوک حزب پان ایرانیست
توطئه ای دیگر در خوزستان (این بار تحریف تاریخ)
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم
کتاب فوق "تاریخ خوزستان" ترجمه ی بخش تاریخی فرهنگ لوریمر درمورد خوزستان است که محمد جواهرکلام آن را گردآوری نموده است. این ترجمه, تاریخ خوزستان را از سال 1604میلادی تا سال 1905 را دربرمی گیرد. این کتاب با فرمانروایی «والیان حویزه» که از اعقاب خاندان مشعشعی بودند آغاز می گردد و در سال 1905 تقریبا همزمان با شکل گیری مشروطه در ایران پایان می پذیرد. اصل این کتاب شامل دو بخش است که قسمت اول دربرگیرنده تاریخ خلیج فارس و سرزمینها و بلاد اطراف آن و بخش دوم شامل معجم جغرافیایی منطقه است. تمامی این کتاب (در هفت جلد6000صفحه) با عنوان دلیل الخلیج (فارس)، توسط گروهی از مترجمان در قطر، به زبان عربی، البته با دخل و تصرف در برخی از نامها و برخی حذفها، ترجمه شدهاست. اما این کتاب و نحوه چاپ آن از سوی انتشارات کویر و ترجمه آن از روی نسخه مجعول عربی توسط آقای جواهر کلام مورد نقد ماست.
هموطنان در سراسر این کتاب با استفاده از مغلطه مصادره به مطلوب و با بکار گیری نام جعلی عربستان به جای نام اصیل و تاریخی آن ( خوزستان) سعی شده تا ذهنیت خواننده باور کند که خوزستان سرزمینی است عربی, که تنها دارای حاکمان ایرانی بوده است. )مانندکشورآمریکا و ساکنان سرخپوستش ). حال آنکه به گواهی تاریخ و اسناد متقن می دانیم نه تنها خوزستان بلکه عراق امروزی نیز جزء خاک ایران می باشد. مترجم با بکار گیری عبارت هایی نظیر ((استان عربی-فارسی عربستان)) به طورنامحسوس مشغول انجام مغلطه ای از جنس مصادره به مطلوب است تا با دادن چهارچوب ذهنی جعلی, ایرانیان عرب زبان ما در خوزستان را جذب اندیشه های پان عربیسم کند, می خواهد با تاریخ سازی هدفمند, ایرا نی عرب زبان خوزستانی را به عربستانی تجزیه طلب مبدل کند . مترجم در پس عبارت (ترجمه از منبع عربی) در سراسر کتاب از واژه جعلی عربستان استفاده می کند و عجیب اینجاست که وزارت ارشاد و سایر نهاد های ناظر و امنیتی مجوز چاپ آن را نیز در تیراژبالا داده اند, از طرف دیگرناشر نیز بدون توجه به محتوی (حداقل پشت جلد که معمولا" جان کلام کتاب است)اقدام به نشر آن می کند و نمی بیند که عبارت(معبد چغازنبیل در حدود 1250 سال پیش از میلاد در خوزستان فعلی بنا شده است) در ذهن خواننده این سوال را ایجاد می کند که اگر فعلا" خوزستان است قبلا" چه بوده ؟ و به زیرکی درتوضیحات پشت جلد پاسخ داده شده عربستان؟؟؟؟!! لذاخواهشمند است هموطنان حتما منابع معتبری چون تاریخ پانصد ساله خوزستان (احمد کسروی تبریزی) و سابقة تاريخي اسكان قبايل وعشايرعرب درخوزستان(امیر حسین خنجی) را مطالعه وبا آگاهی کامل به سراغ این کتاب رفته و خود پی به مغالطات آن ببرند . بدیهی است در این نقد کوتاه مجال مناظره جز به جزء نمی باشد و تنها به دو کتاب فوق که به خوبی جواب جعلیات این گونه نویسنده ها را داده اند اکتفا می شود.
هموطنان توجه داشته باشید که فروش این کتاب در اهواز بسیار بالا بوده و این امر با توجه به تحرکات تجزیه طلبانه در این استان جای تامل دارد. هم استانی های ایران دوست, بدانید ذهنیت های پلید در آن سوی خلیج همیشه فارس همواره در پی ایجاد تفرقه وتجزیه ایران بزرگ هستند آگاه باشید تنها با کمک نیروی خرد واندیشه می توان بر پلیدی و شر غلبه کرد. تلاش کنیم در مسیر آگاهی و دانستن قرار بگیریم و این آگاهی از خود را با ایران ومفهوم وطن تجربه کنیم و این محقق نخواهد گشت جز با پاسداشت وطن و حراست از خاک با جان و تن (و در این مورد با قلم) .
پا ورقی
فیلسوفان مَدرسی قرون وسطا یک سبک صوری بحث را طرح کردند. ھدف از آن، مانند بحث ھای جدید، اثبات درستی پاسخ یک پرسش بود: یک طرف بحث می کوشید گزاره یp را اثبات کند، دیگری می خواست خلاف اش را ثابت کند. اما برای اثبات موضع خود در بحث، تنھا می توانید از مقدماتی استفاده کنید که حریف تان با آنھا موافق است باید از او بپرسید: آیا q قبول داریr را چطور و الی آخر. حال اگر درصدد اثبات p ھستید، سریع ترین راه این است که از حریف تان بخواھید خودp را بپذیرد در این صورت مجبور به تلاشی نیستید. اما دقیقا به ھمین خاطر، نمی توانید انتظار داشته باشید که حریف تان چنین کند. در حقیقت، در این حالت گزاره ی محل مناقشه را به نفع خود مصادره کرده اید یک شکل رایج دیگر از مغلطه ، بنام مصادره به مطلوب است. مثالی از این مغلطه چنین است:
1- شخص A ادعای C را مطرح میکند.
2- شخص A برای اثبات C استدلال R را اقامه میکند.
3- استدلال R فرضی مانند P دارد که C را آشکارا یا نهانی درست فرض میکند، بنابر این R بجای اثباتC، آنرا درست فرض میکند.
ریاض دانش پژوه
فیسبوک حزب پان ایرانیست
۱۳۹۰ آذر ۱, سهشنبه
لزگی ها و تالشی ها خواهان جدایی از جمهوری آذربایجان هستند!
قومیت های جمهوری اذربایجان خسته از تبعیض های دولت پانترکیست علی اف کم کم به فکر استقلال و جدایی طلبی افتاده اند!
پیگیری سیاستهای پانترکیستی در جمهوری آذربایجان (اران) به ویژه در سالهای 1992-1993 انگیزهی ایجاد تنشهای قومی در این بخش به ویژه در میان تالشیها، لزگیها و آوارها شده است. در این کشور افزون بر قوم آذری ترکزبان اقلیتهای لزگی، آوار، تالشی، کرد، ارمنی و روس زندگی میکنند. پرسمان قومیتها در این کشور ِ تازه برپا شده چنان جدی بوده است که برای نمونه در سال 1384 مشاور وقت رئیس جمهوری آذربایجان (اران) در امور ملی در دیدار با نمایندگان اقلیتهای قومی گفته بود که در صورت پیروزی مخالفان در انتخابات، تیرههای غیر آذری برای بیرون رفتن از کشور تحت فشار قرار خواهند گرفت!
با روی کار آمدن دولت نژادپرست «ایلچی بیگ» و سست نمودن حقوق تیرههای اقلیت در سال 1992 تنشهای قومی در جمهوری آذربایجان (اران) شد. برای نمونه کوشش برای راه اندازی جمهوری تالش – مغان و تلاش برای راه اندازی لزگستان بزرگ متشکل از لزگیهای شمال آذربایجان (اران) و جنوب داغستان روسیه و بحران گنجه به رهبری سرهنگ صورت حسیناف. این سیاستهای نژادپرستانه و قومگرایانه همچنان پس از روی کار آمدن حیدر و الهام علیاف دنبال میشود رهبر جنبش برای احیای تالش هدف استراتژیک از TAG اعلام خودمختاری برای تالش در جمهوری آذربایجان است. تا به امروز ، تنها استقلال از جمله ممکن ضامن امنیت مردم ما و بازگرداندن حقوق خود
پیگیری سیاستهای پانترکیستی در جمهوری آذربایجان (اران) به ویژه در سالهای 1992-1993 انگیزهی ایجاد تنشهای قومی در این بخش به ویژه در میان تالشیها، لزگیها و آوارها شده است. در این کشور افزون بر قوم آذری ترکزبان اقلیتهای لزگی، آوار، تالشی، کرد، ارمنی و روس زندگی میکنند. پرسمان قومیتها در این کشور ِ تازه برپا شده چنان جدی بوده است که برای نمونه در سال 1384 مشاور وقت رئیس جمهوری آذربایجان (اران) در امور ملی در دیدار با نمایندگان اقلیتهای قومی گفته بود که در صورت پیروزی مخالفان در انتخابات، تیرههای غیر آذری برای بیرون رفتن از کشور تحت فشار قرار خواهند گرفت!
با روی کار آمدن دولت نژادپرست «ایلچی بیگ» و سست نمودن حقوق تیرههای اقلیت در سال 1992 تنشهای قومی در جمهوری آذربایجان (اران) شد. برای نمونه کوشش برای راه اندازی جمهوری تالش – مغان و تلاش برای راه اندازی لزگستان بزرگ متشکل از لزگیهای شمال آذربایجان (اران) و جنوب داغستان روسیه و بحران گنجه به رهبری سرهنگ صورت حسیناف. این سیاستهای نژادپرستانه و قومگرایانه همچنان پس از روی کار آمدن حیدر و الهام علیاف دنبال میشود رهبر جنبش برای احیای تالش هدف استراتژیک از TAG اعلام خودمختاری برای تالش در جمهوری آذربایجان است. تا به امروز ، تنها استقلال از جمله ممکن ضامن امنیت مردم ما و بازگرداندن حقوق خود
نماد و پرچم جنبش تالش
لزگی های شمال جمهوری آذربایجان که نیمی در روسیه و نیم در اران ساکن هستند نیز خواسته ای همسان با تالشی ها دارند انها نیز خواستار خود مختاری کامل و استقلال از دولت نژاد پرست باکو هستند تلاش دولت الهام علی اف برای ادغام قومی لزگی ها و تالشی ها با آذری ها همانند سیاست پیشین شوروی این دو قوم را نسبت به سرنوشت خود حساس کرده است لزگی ها دارای انجمن و جنبش های جدایی طلب مختلفی در فدارسیون روسیه و آران هستند
نماد و پرچم لزگی های جدایی طلب
ایرانویچ این نوشتارکوتاه را صرفا جهت اطلاع رسانی هم میهنان منتشر میکند
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد لزگی. تالشی ها و جنبش استقلال طلبانه انها به این دوسایت مراجعه کنید
۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه
مردم جمهوری آذربایجان ریشه ای ایرانی دارند
بعد از فروپاشی جمهوری سوسیالیستی شوروی( آران - یکی از ایلات های ایران قبل از قرارداد های ننگین گلستان و ترکمنچای )استقلال پیدا کرد با توجه با مخالفت اکثریت تالشی ها که خواستار نوعی استقلال خود مختاری یا پیوستن به ایران بودند (رجوع شود به نامه رهبر تالشی ها به سران جمهوری اسلامی) با عدم تمایل رژیم جمهوری اسلامی این درخواست با بی محلی رد شد! با مخالفت گسترده تات ها لزگی ها تالشی ها کردها و... بالاخره آران با نام رسمی جمهوری اذربایجان در سازمان ملل به رسمیت شناخته شد با روی کار آمدن دولت نژادپرست «ایلچی بیگ» وبا قدرت گرفتن خاندان علی اف و ساپورت گروهاو سیاست مداران ناسیونالیست ترک گرای افراطی ترکیه رویه نابود سازی زبان و قومیت های غیر ترکی و هویت سازی با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد رژیم باکو به صورت رسمی «پان آذریسم و سکولاریسم» را به عنوان ایدئولوژی ملی! (دولتی) اعلام کرد با همه تلاش های گروه های پانترکیستی بر پایه( ایدولوژی ختنه) که سعی دارند مردم آذربایجان(آران)و اذری های ایران را از نژاد ترک(یکی از تیره های مغول- زرد پوست) معرفی کنند بار دیگر علم و تحقیقات ژنتیکی تمام ساخته ها و رشته های پانترکان را پنبه کرد! جالب اينكه در تحقيقاتى كه دانشمندان روسيه در مورد مردم جمهورى اران (جمهورى آذربايجان) كرده اند هم به اين نتيجه رسيده اند كه مردم اران نيز اجداد مشتركى با مردم ايران فعلى و نيز قفقاز دارند. ژن ترك در مردم اران نزديك به صفر است.به شكلى مى توان گفت كه مردمان حوزه تمدنى ايرانى، همگى كم و بيش داراى يك نژاد هستند. مطالعات ژنتیکی نشان داده که آذربایجانیهای قفقاز هم از نظر میتوکندری دیانای، که فقط از مادر منتقل میشود و هم از نظر کروموزوم ایگرگ، که فقط از پدر به ارث میرسد، به همسایگان جغرافیایی خود یعنی اقوام سفیدپوست (گویشوران به زبانهای ایرانی) شبیهترند تا به خویشان زبانی خود یعنی اقوام ترکتبار. خصوصیات ژنتیکی قفقازیها نیز در مجموع چیزی بین اروپائیها و ساکنان خاورمیانهاست.جالب اينكه اين تحقيقات نشان داده كه، تفاوت ژنتيكى آذري ها با "تات ها و "تالشى ها" صفر است. تات ها همان كسانى هستند كه هنوز به زبان "آذرى باستان" سخن مى گويند.
پاینده ایران
Résultats d'une étude génétique menée sur les groupes ethniques du Caucase
۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه
رقص های محلی اقوام ایرانی
رقص محلی یا رقص فولکلوریک قدیمیترین فرم رقص است که نشانگر حالات، عادات و فرهنگ یک قوم و یا ساکنان یک منطقه جغرافیائی خاص بوده و در قالب مجموعهای از حرکات موزون اجرا میشود.
واژه "رقص فولکلوریک" معمولاً به "رقص عامهٔ مردم" گفته میشود. اثبات اینکه کجا و چگونه بوجود آمده امکان ناپذیر است. باستان شناسان و مورخین میگویند که رقص بخشی مهم از فرهنگ انسانهای اولیه بود بطوریکه آنان از طریق رقص و با استفاده از حرکات و ریتم احساسات خود را به دیگران بیان می نمودند. انسانها رقصیده اند و هنوز هم برای جشنها، تداوم زندگی، کارهای اجتماعی، ارتباط معنوی و اظهار وجود و هویت اجتماعی میرقصند.
رقص محلی ایرانی در سال ۱۳۵۴ خورشیدی، ۱۹۷۵ میلادی.
پیشینه رقص در ایران باستان
در قدیمی ترین سند بازیها ، رساله ی خسرو قبادیان وریدک ، انواع رقص ها مانند رقص با رسن ، زنجیر، چوب و شمشیر نام برده شده است .
هنر رقص در ایران آن چنان در ذهن و زندگی ساکنان این سرزمین ریشه دارد که در بسیاری از افسانه ها و قصه های رایج در میان قوم ها و طایفه ها ، به نوعی این هنر را در مسیر رویداد های داستان های خود گنجانده اند . ویژگیهای و مضمون های گوناگون رقص های قومی و محلی در ایران رقص در ایران از نظر تاریخی و تمدن ، بازتابی از ویژگیها و روحیه اقوام مختلف ایرانی در رویارویی با جهان هستی است . رقص های مناطق مختلف ایران دارای مضمونهای متنوعی چون آئینی و دینی ، شادی و تغزل ، حماسه و رزم ، کار ، تقلید و نمایش ،سوگ و درمان است . تاریخ رقص در ایران را می توان به سه دوره تقسیم کرد : الف)دوره ی آغازین عهد باستان ب)دوران تشکیل امپراتوری های بزرگ ماد ، هخامنشی، سلوکی ، اشکانی و ساسانی پ)دوران پس از آمدن اسلام به ایران الف)دوره ی آغازین عهد باستان بین ده تا شش هزار سال پیش از میلاد است ، دوران شکار ، گردآوری و انباشت فرآورده های خودرو و جنگلی ، گله داری و کشاورزی ابتدایی و کوچ است . در این دوران در سرزمین ایران باورهای ابتدایی آنیمیسم (جان بخشی به اشیا ) ، اعتقاد به تابو (مقدس و ممنوع یا معبودی خیالی و موهوم)و توتم (جانور یا گیاه یا هر موجود طبیعی که مظهر نیاکان یا در ارتباط با آنان پنداشته می شد )، نیز پرستش عناصر طبیعت و اجرام آسمانی بر اندیشه و رفتار و کارهای مردم این سرزمین تسلط داشت .مدارکی که از این دوره ی تاریخی بدست آمده است بر سابقه ی شش هزارساله ی رقص دلالت دارد که با جنبه های آیینی این دوران همخوان بوده است . نمونه ی ظرف گلین پایه دار از تپه ی ((تل جری)) در 12 کیلومتری جنوب تخت جمشید است مربوط به هزاره ی پنجم ق.م. این نگاره گروهی از مردان را نشان می دهد که بسان نیم خیز دستان خودرا به پشت مرد روبرو نهاده و با حالت خضوع مذهبی در پیرامون توده ای از آتش افروخته یا خرمنی از فرآورده ها به پایکوبی مشغول هستند . هم چنین تکه سفالی از تپه سیلک کاشان بدست آمده است که نگاره چهار زن را در حال رقص دسته بند نشان می دهد . چگونگی بازوان و تن هایشان و از نگاهی که به یک سو دارند ، پیداست که مشغول رقص مقدس مذهبی دایره وار هستند . این رقص ها به نشانه ی پرستش چیزی مقدس همچون آتش و بت یا بزرگداشت شکار ، خرمن گندم و درختان پربار و کهنسال اجرا می شده است .امروزه نیز این گونه رقص های دسته بند حلقه یی و زنجیروار را در رقص های دسته جمعی کردی می بینیم . نمونه های دیگری که از هزاره های پنجم ، چهارم و سوم ق.م. بدست آمده است عبارتند از : - تکه سفال نگار ه داری از کاوش های سگز آباد قزوین ، همزمان با سیلک کاشان - تکه سفالی از (( تپه سبز)) شوش به گونه ی متفاوتی از رقص دسته بند مردم سیلک و مردم سگزآباد - تکه سفالی از تپه ((حصار)) دامغان نمایشگر رقص جنگی پنج مرد - تکه سفالی از نهاوند نشانگر رقص دسته بند دایره وار گروهی از زنان ( در موزه ی لوور پاریس نگهداری می شود ) - تکه سفالی از تپه سیلک کاشان که در فاصله رقصندگان نشانه هایی از خورشید و پرندگان آبی وجود دارد (این نگاره در موزه ی ایران باستان است ) - تکه سفالی با پیکره ی چند رقصنده ی زن در ((چشمه علی )) با سربند ها و کلاه های بلند بر سر و جامه های تنگ و کیسه ای (موزه ی لوور ) - رقص با دستمال در سیلک مربوط به 3600 سال ق.م. - رقص برداشت محصول و خرمن از (( تپه موسیان)) رقصندگان با خم کردن بازوان از آرنج به سوی بالا دست ها یا انگشتان کوچک یکدیگر را در برابر شانه ها گرفته اند . این گونه رقص هنوز هم در میان ایرانیان ارمنی و نسطوری (سریانی/آشوری) معمول است . - تکه سفال دیگری از تپه موسیان نشان دهنده ی رقص نیایش به خدایان - تکه سفالی از (( تپه خزینه )) رقص سه تن به حالت جذبه که با بلند کردن دست ها به طرف بالا عروج به آسمان را نشان می دهند . نقش نردبانی پایین تنه ی رقصندگان نشانه یی از صعود به آسمان و نزدیک شدن به جایگاه خدایان است . خط های موازی زیر پا و بالای سر رقصندگان نشان دهنده ی طبقه های زمین و آسمان است . - رقص تکی از هزاره ی سوم روی تکه مفرغی به شکل آدمی از ((تپه گیان)) نهاوند. نمونه ی از این رقص بزمی تکی ، نگاره ی برجسته روی لوح سنگی از شوش بدست آمده است (موزه لوور) این نوع رقص های بزمی با رقص های دسته بند مقدس و مذهبی تفاوت دارد . - رقص دسته بند کاسیها در هزاره سوم گونه ی دیگری از رقص های دسته جمعی است به شکلی که بازوان از پشت گردن یکدیگر می گذراندند و دست ها روی شانه های هم می رقصیدند . کاسیها در شمال ایلام پیرامون کرمانشاه و دره های کوههای زاگرس زندگی می کردند . - رقص با سماچه (( سماچه )) به معنی ماسک از ((تپه یحیی)) در کرمان ( هزاره ی دوم تا هزاره ی سوم ق.م.) رقصندگان به منظور رقصی با حرکت پرندگان ، ماسکی به شکل پرنده بر سر و پرهای بلند به بازوانشان بسته اند . نمونه ی دیگری از همین نوع رقص با ماسک کله ی بز کوهی روی تکه سفالی از تخت جمشید بدست آمده است . رقص با ماسک بز کوهی با در دست گرفتن شاخه های سبز درختی که شاخه های متقارن دارد ، یادآور باوری اسطوره ای است که بارها روی ظرف ها و آثار دیگر نگاشته شده اند . بز کوهی نماد خدای کوهستانها و شاخه های متقارن نماد ((درخت زندگی)) است . این باور متداول آن زمانها و عقیده ی مذهبی مردم آسیای غربی است . رقصندگان با این رقص شادمانه می خواستند داستان بز کوهی و درخت زندگی را مجسم کنند . - رقص سه نفری از ((تل تیموران)) در ارسنجان فارس مربوط به سالهای 1400 تا 1200 ق.م . شبیه به رقص کاسیها . گذشته از همه این گونه رقص های یاد شده ، گونه های دیگری از رقص مرد و زن به شیوه های دو به دو ، سه به سه ، بازو در بازو یا دست اندر دست هم در ایران زمین وجود داشته است . نمایش رقص در سر پرچم که از لرستان مربوط به هزاره یکم ق. م . بدست آمده است ، نشان دهنده ی ارزشمند بودن رقص و نیز نشان دهنده ی این است که مردم روزگاران پیش از تاریخ می پنداشتند که همان سان که خودشان روی زمین می رقصند ، خدایانشان نیز در آسمان یا در زیر زمین به رقص برمی خیزند ، نیز برخی باور داشتند که رقصیدن از کارهای خدایان است و آدمی از آنان تقلید می کند ، بنابراین این پندار را بر سر پرچم و نیز سنجاق مفرغی دیگری با تندیس خدا که از لرستان مربوط به سده ی هفتم ق.م. بدست آمده است می بینیم . |
رد يا تاييد نژاد آريايي تاثيري در ايراني بودن ندارد
فرض كنيم كه اصلا نژاد آريايي وجود نداشته و مهاجرتي در كار نبوده و...(كه البته كاملا فرض غير محتملي است .فقط فرض ...و البته در تحقيقات دكتر اشرفي بناب نيز چنين چيزي نبود ) ...مردم ايران از ده هزار سال پيش تا كنون همگي در يك محدوده جغرافيايي با هم و در كنار هم زندگي كرده اند و تاريخ و تمدنشان را ساخته اند ... اين نشانگر اين است كه ما ايراني ها ايراني تر از سابقيم و پيشينه بيشتر از آن چيزي كه فكر ميكرديم با يكديگر داريم . فرض مي كنيم ريشه نژادي مردم ايران كه در ده هزار سال پيش مي زيسته اند با تركها يا كردهاي فعلي كه در محدوده خاك ايران نيستند مشترك است ( كه البته اين هم در هيچ جزوه و كتاب و تحقيقي نيست ) اين نشان دهنده اين نكته است كه با توجه به تحقيقات دكتر اشرفي بناب ما حداقل از ده هزار سال پيش تا كنون هم نژاد و هم ريشه در كنار هم تاريخ اين سرزمين را ساخته ايم . مگر مردم آمريكا ( كه هنوز هزار سال هم پيشينه ندارد )هر روز صبح در خيابان و وبسايتها و وبلاگها از هم ميپرسند نژادت چيست ؟نخير ...تازه جنابعالي و من چند سال در كشور آنها زندگي وكار كنيم آمريكايي محسوب مي شويم . فرض مي كنيم ( اين فرض از آن فرضهاي پور پيراري است ) كه كورش يا آريايي ها مهاجماني بودند كه اين زبان را به ما تحميل كردند پس از هزاران سال دقيقا بايد گريبان چه كسي را بگيريم و به چه زباني صحبت كنيم ؟! نتيجه باز هم اين كه با اين فرض هم آريايي هاي مهاجم كه ما حداقل تا الان از جنايتهايشان بيخبريم و هيچ نشانه اي از آن در دست نداريم تمدني بزرگ و افتخار آميز و زباني بسيار ارزنده را براي ما به يادگار گذاشتند يا به پدرانمان به زور تحميل كردند !! كه حالا از جان دوستتر داريم و به آن افتخار مي كنيم و با ديگر هم ميهنانمان كه هم زبان ما نيستند پيشينه و تاريخ مشترك و پدران و مادران مشترك داريم اين تحقيقات اگر تاييد شود اولين اتفاقي كه مي افتد از بين رفتن كلمه اقوام براي غير فارسي زبانان ايران است و اينكه بيشتر از پيش هم ميهنيم .
پاينده ايران زمين
۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه
قوم گرایی و سو استفاده از زبان مادری
بر اساس تئوری های جامعه شناسی، عدم کارکردهای یک کنش اجتماعی در بستر فعالیت های هدف گذاری شده، باعث بروز سرخوردگی و ایجاد ساختارهای دیگری می گردد که لزوما معطوف به بستر و مولفه های اولیه نیستند.
اگر چه تعاریف جامعه شناختی باید بر پایه چارچوب های نظری هر جامعه با اختصاصات ویژه در نظر گرفته شود و اطلاق این تعاریف و نظریه های عام به گونه ای صلب و کلیشه ای نتایج درستی بدست نمی دهد، اما سیر رویدادها و کنش های جامعه ایران و اقوام آن در تاریخ، نشان داده سطح خواسته ها با توجه به عدم کارکرد هدف ها، تغییر یافته و دیگرگون شده است. این تاثیر منفعل کننده و بعضا استحاله کننده بخصوص در مورد کنش نخبگان، برای هدایت اقوام به سوی اهداف مورد نظر، بسیار بیشتر دیده می شود.
”پل براس“ Paull Brass معتقد است، نخبگان قومی برای تامین منافع مورد نظر خود، به مسائل و گرایش قومی و قومیّت دامن میزنند. در جوامع شرقی با اختصاصات و ویژگی های جوامع چند قومی این گرایش هر چند اندک و با بازیگران محدود، بستر مناسب و بحران زا خواهد یافت. لازمه این حرکت و بحران زایی، ”هم هویت کردن“ بخشی از اقوام متشکله یک سرزمین و پرداخت شالوده ی جداگانه در برابر بخش های دیگر قومی می باشد. هم هویت شدن یک قوم در عناصر زبان و نژادگان و سرزمینی، لزوماً با ستیز با بخش های دیگر همراه بوده و برای اثبات هویت مستقل و جداگانه، ایجاد مرزبندی ها و ستیزه جویی ضرورت اساسی می یابد. موجودیت یک هویت تازه تعریف شده، تنها زمانی میسر خواهد گشت که با هویت دیگری دشمنی گردد تا وجود و چه بودی، معنای روشن و قابل قبول یابد. تا زمانی که ریشه های مشترک با اقوام دیگر وجود دارد و ریشه های مستقل پدیدار نگردد ”هم هویت شدن“ قومی سست و بی پایه خواهد گشت.
برای ایجاد و ساخت یک هویت جدید و دارای اختصاصات ویژه، باید از هویت دیگری جدا شد و ریشه های اتصال را مخدوش و زایل گردانید و در غیر اینصورت گرایش ایجاد شده کارکرد و عملکرد خود را نداشته و به مرور زمان میرا می گردد.به طور کلی ایجاد یک گفتمان و عملکرد قومی و بحران زا تنها در صورتی موفق خواهد بود که زمینه های مورد نظر بشدت پررنگ و موجه، و دارای اقبال عامه باشد.
بنابراین اگرچنانچه درگروه های گوناگون زبانی و مذهبی و یا حتی نژادی، عنصر نخبه بخواهد بدون توجه به تعاریف روشن و واقع گرایانه و دارای مصداق، اقدام به ایجاد همایش نماید،تنها خواهدتوانست موجی محدود بوجود آورد که لزوما متضمن دوام و پایندگی نمی باشد.پرداختن به حساسیت قومی مانند زبان تا زمانی که دارای عناصر هویت ملی وکشورشمول نباشد در ابعاد بسته و غیر فعال گرفتارخواهد شد.
”پل براس“ Paull Brass معتقد است، نخبگان قومی برای تامین منافع مورد نظر خود، به مسائل و گرایش قومی و قومیّت دامن میزنند. در جوامع شرقی با اختصاصات و ویژگی های جوامع چند قومی این گرایش هر چند اندک و با بازیگران محدود، بستر مناسب و بحران زا خواهد یافت. لازمه این حرکت و بحران زایی، ”هم هویت کردن“ بخشی از اقوام متشکله یک سرزمین و پرداخت شالوده ی جداگانه در برابر بخش های دیگر قومی می باشد. هم هویت شدن یک قوم در عناصر زبان و نژادگان و سرزمینی، لزوماً با ستیز با بخش های دیگر همراه بوده و برای اثبات هویت مستقل و جداگانه، ایجاد مرزبندی ها و ستیزه جویی ضرورت اساسی می یابد. موجودیت یک هویت تازه تعریف شده، تنها زمانی میسر خواهد گشت که با هویت دیگری دشمنی گردد تا وجود و چه بودی، معنای روشن و قابل قبول یابد. تا زمانی که ریشه های مشترک با اقوام دیگر وجود دارد و ریشه های مستقل پدیدار نگردد ”هم هویت شدن“ قومی سست و بی پایه خواهد گشت.
برای ایجاد و ساخت یک هویت جدید و دارای اختصاصات ویژه، باید از هویت دیگری جدا شد و ریشه های اتصال را مخدوش و زایل گردانید و در غیر اینصورت گرایش ایجاد شده کارکرد و عملکرد خود را نداشته و به مرور زمان میرا می گردد.به طور کلی ایجاد یک گفتمان و عملکرد قومی و بحران زا تنها در صورتی موفق خواهد بود که زمینه های مورد نظر بشدت پررنگ و موجه، و دارای اقبال عامه باشد.
بنابراین اگرچنانچه درگروه های گوناگون زبانی و مذهبی و یا حتی نژادی، عنصر نخبه بخواهد بدون توجه به تعاریف روشن و واقع گرایانه و دارای مصداق، اقدام به ایجاد همایش نماید،تنها خواهدتوانست موجی محدود بوجود آورد که لزوما متضمن دوام و پایندگی نمی باشد.پرداختن به حساسیت قومی مانند زبان تا زمانی که دارای عناصر هویت ملی وکشورشمول نباشد در ابعاد بسته و غیر فعال گرفتارخواهد شد.
تصویر:فاحته زمانی مدیر انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران ( آداپ ) فاخته زمانی در ظاهر به فعالیتهای حقوق بشری مشغول است و دبیر آداپ میباشد.برای نمونه ای از فعالیتهای فریبکارانه، توجه شما را به لینکی از یوتیوب جلب میکنم(فاخته زمانی در جمع گروه تروریستی الاحوازیه مسئول بمب گذاری ها متعدد در خوزستان
در خصوص مسائل قومی آذربایجان با توجه به اینکه هویت قومی آذری، جدای از عنصر زبانی محاوره ای، دارای اختصاصات و ویژگی های درون ساختاری متفاوت از دیگر اقوام ایرانی و تمامی کشور ایران نمی باشد، لذا تا کنون ساخت هویت جداگانه، با مشکلات و موانع بسیار زیادی مواجه بوده است. وجود عناصر فرهنگی و تاریخی و نژادی مشترک با سایر اقوام ایران باعث گردیده قوم گرایی در گفتمان مسلط آذری ها زمینه رشدی اندکی یابد. چه اینکه همانگونه که پیشتر گفته شد، پرداختن به حساسیت قومی آذری مانند زبان و حتی نژادسازی، حتی اگر دارای حساسیت های آسیب پذیر و به ظاهر قابل پذیرش باشد، اما تا زمانی که دارای عناصر هویت ایرانی و کشور شمول نباشد، بستر مناسب برای رشد نخواهد یافت.آنچه که آشکار است فعالان قوم گرای آذری با در نوردیدن مرزبندی ها و ایجاد یک مانیفست ستیزه جویانه، از ارزش محوری حرکت های اجتماعی و آرمانخواهی مثبت فاصله بسیار گرفته و در وجه غالب آن حتی با نگاهی بشدت بیگانه گرایانه خود را غیر موجه جلوه داده اند. تاریخ سازی هایی که به قصد ایجاد هویت دیگر برای آذربایجان تدارک می بینند، به سان آنتیک سازی و عتیقه سازی سودجویان غارت پیشه مانند گردیده است.
با توجه به این ملاحظات عمده، فعالان قوم گرای آذری(ترک زبان) که در وجه افراطی آن پانترکیست نامیده می گردند به صورتی نظری و تئوریک، اهدافی را مد نظر قرار داده و برای نیل به آن اهداف بسترهایی را ضروری می دانند که بدون مهیا شدن آنها اساسا اهداف اصلی دست نیافتی خواهد بود. ارزیابی این بستر و مولفه ها و شکست پرنسیپ های آن، گام های ذیل را مشخص می نماید:
۱- ايجاد تجزيه فرهنگی ، نظری و هويتی
۲- سپس ايجاد تجزيه ارضی و توجیه مفاهیم جدايی طلبانه
۳- ايجاد و ساختن يک دشمن کاذب بنام قوم فارس که زبان آن فارسی بوده وديگر اقوام را تحت ستم قرار داده
۴-مقدس جلوه دادن زبان ترکی
۵- عمده کردن مسائلی از قبيل جوک ها و کاريکاتور و بهره برداری مستمر از آن
به ظاهر، موجه ترین بستری که پانترکان بر روی آن سرمایه گذاری نموده و مدتهاست پیرامون آن فعالیت می نمایند، رسمی شدن زبان ترکی در دستگاه آموزش و پرورش و حتی ساختار اداری کشور می باشد. هر چند، این زبان دارای مولفه های ویژه خود می باشد که لزوماً دلیلی بر ضعف و یا قدرت آن نیست اما بی گمان جایگاه زبان ها و نیم زبان های یک کشور از جمله زبان ترکی، در راستای هویت ملی قابل تعریف بوده و گونه گونی آنها نباید دستاویزی برای گسستن پیوند های ارتباطی اقوام متشکله ملت ایران گردد. تاریخ ادبیات مشترک ایران مبتنی بر زبانی است که علیرغم تمامی تفاوت اقوام، بسان میثاق نانوشته ای همگان در جهت رشد و اعتلای آن، نقش بازی کرده اند. این زبان ادبی به مانند سازنده ی بخش مهمی از هویت ملی در نقش یک زبان ملی ظاهر گشته است.
در همه ی کشورها زبان ملی جایگاه برتر و ویژه دارد و در ایران نیز علاوه بر ریشه فراگیری چند هزار ساله زبان فارسی صدها سال است که زبان فارسی دری به گونه امروزین آن، زبان ملی و رسمی است و این زبان در مدارس تدریس می شود و به عنوان زبان دیوانی، دفتری و ادبی شناخته شده است. این در حالی است که زبان فارسی در تعارض با دیگر زبانها نبوده و در ایران صدها نشریه و کتاب به زبانهای قومی منتشر می گردد و صدا و سیمای استانی به زبان محلی برای هر استان برنامه های خاص خود را داشته و دارد. از دیگر سو، در کشور مطلوب و هدف گذاری شده پانترکان، یعنی جمهوری ارّان (آذربایجان) به محض انتشار نشریه ای به زبان تالشی (بعد از انتشار شماره نخست) گردانندگان و نویسندگان نشریه دستگیر و زندانی می گردند و علیرغم اینکه جمع کثیری از مردم جمهوری ارّان را تالشها و لزگیها تشکیل میدهند حتی یک نشریه نیز به زبانهای قومی منتشر نمی گردد و رادیو و تلویزیون، کتاب درسی و موسیقی که دیگر امری محال است.حتی دولت باکو الفبای اصیل و تاریخی مردم سرزمین خویش را، نیز به الفبای لاتین تغییر داده است. اکنون در باکو و دیگر ولایات جمهوری ارّان مردم نمیتوانند اشعار خاقانی شروانی و شاعران فراوان شهر گنجه مانند نظامی، مهستی گنجوی، ابوالعلاي گنجهای، برهان گنجهای، پور خطيب گنجهای و شاعران بسیار شهر بیلقان مانند بديع بيلقانی، رشید بیلقانی و دیگر شهر های اران را بخوانند، چه اینکه این اشعار به زبان والفبای فارسی است. به هر روی در مقام مقایسه، وضعیت ایران بسیار بسیار بهتر از کشورهای دیگر منجمله کشور ترکیه شبه دموکراتیک است.
در پیوند با جُستار فوق، خبر زیر قابل توجه بسیار است:”شوراي ملي تلويزيون و راديوي جمهوري آذربايجان پخش برنامه به زبان غير آذربایجانی در كانالهاي ملي اين كشور را ممنوع كرد. سایت پان ترکی آزاد تبریز“
اکنون آنچه که مشاهده می گردد اینست که، پانترکان آنچنان که از حق گفتگو و تحصیل و آموزش به زبان ترکی برای آذربایجانی ها دفاع میکنند آیا از این حق به طریق مشابه در جمهوری آذربایجان و ترکیه نیز دفاع می کنند ؟ مثلا آیا در جمهوری آذربایجان هم تالشی ها با آن جمعیت انبوه و تات ها و کردها از این حق مشابه باید برخوردار گردند یا خیر؟ مثلا آیا ارامنه، کردها، چرکسها، گرجی، آبخاز، ارمنی، آرامی، بلغار، یونانی و لاز در ترکیه هم از این حق مشابه باید برخوردار شوند یا خیر ؟
اساساً همانگونه که رفت، در ایران شرایط به گونه ای دیگر و بهتر بوده و وضعیتی کاملاً متفاوت و مناسبتر و غیر قابل مقایسه با جمهوری ارّان و حتی ترکیه، در مقابل اقوام وجود دارد.
ضمن اینکه اکنون، به جهت اهداف و منویّات تجزیه طلبانه پانترکان، در دستاویز قرار دادن تدریس به زبان مادری ترکی، مسئولین امر را از عواقب چنین مجوزی، هراسانده که هر آیینه ترس به جایی هم میباشد. اصولا پانترکان از طرح تدریس به زبان مادری ترکی، اندیشه ای جز به کنار افکندن زبان ملی و ایجاد زبان واحد - سرزمین واحد و نژاد واحد و هویت سازی جداگانه و دیگر، به آذری ها و سپس جدایی آذربایجان ندارند، و درهمین رابطه اصرار آنها بر واژه تورک به جای ترک، بر همین هویت بخشی جداگانه و بیگانه گرایانه است و اگر مشاهده میگردد، تمامی حاکمان حال و گذشته ایران در مقابل این خواسته برحق ،مقاومت می نمایند بر اساس موضوع فوق ارزیابی می گردد. آنچه بیشتر قابل توجه می باشد، این است که،
تدریس ادبیات به زبان مادری تمامی اقوام ایرانی که، خطری متوجه حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران نمی نمایند، همگی از زبانهای هم خانواده زبان فارسی بوده و این در حالی است که این خواسته را، جزو اهداف اصلی خود نداشته و ندارند، مگر پانترکان و هویت طلبان آلتایی که به گونه ای شگفت انگیز و عجیب سالهاست که، بر این طبل میکوبند به امید اینکه، حاکمیت ایران اشتباه و لغزش کند و چنین مجوزی صادر و بدین ترتیب پروژه تجزیه ایران وارد مرحله اصلی شده و کلید بخورد.در این رابطه می توان به این نظریه تعمق کرد، مارتين هايدگر فيلسوف معاصر آلمانى بعد از جنگ دوم جهانى به مردم آلمان میگوید: ” اى قوم آلمانى آسوده باشيد، نمى توانند كشور شما را تجزيه كنند و شما را شكست دهند، زيرا شما زبان واحد داريد. ”
گفته مارتین هايدگر بسیار مهم و به درستی بیان گردیده است، براستی زبان ملی جایگاه مهمی در حفظ چارچوب های استحکام ملی و تمامیت ارضی دارد.آنچه که در خصوص فعالیت گستره پانترکیستها پیرامون زبان مادری دریافته می گردد اینست که، زبان مادری بهانه وارداتی است که پانترکان نیز به روشنی و بدرستی سرلوحه خود قرار داده اند.امروزه سایت ها و نشریات چاپی و رسانه ای پانترکان و هویت طلبان آلتایی، مملو است از پرچم های ترکیه، آذربایجان و تصاویر آتاتورک و به آشکارا ساز و کار تجزیه ایران را مهیا می سازند، و به واقع اگر آنها را بیگانه گرا و وابسته به باکو آنکارا ندانیم دچار خطای استراتژیک شده ایم.به صورت مشخص، تدریس به زبانهای غیر زبان ترکی باعث نقض حق حاکمیت ملی و نقض تمامیت ارضی ایران نمیگردد ولی درخصوص زبان ترکی این موضوعی متفاوت بوده، و باعث خطر جدی و مخاطرات هولناک میگردد. و به بیانی دیگر، به لحاظ مانور و سرمایه گذاری که پانترکان بر روی زبان ترکی نموده و به عبارتی، بر آن نیز جفا روا داشته اند، حق تدریس به زبان مادری دیگر زبانها و گویش ها نیز متوقف و توقیف شده است.در واقعیت امر، موضوع اصلی فعالیتهای پانترکان، زبان و آزادیهای مدنی نیست بلکه جریانی است نژادپرستانه، که آرزوی پاره پاره کردن ایران را در سر دارد و زبان هم اولین گام آنهاست . یکی از رهبران قوم گرا که هم اکنون به آمریکا فراری شده دکترین خود را اینگونه بیان می کند:
۱- وصول حق و حقوق ترکان
۲- طلب فدرالیسم سیاسی
۳- در مرحله بعد: طلب فدرالیسم قومی
۴- تغییر فدرالیسم به کنفدراسیون
۵- جدایی از ایران
۶- الحاق به جمهوری آذربایجان (اران)
۷- الحاق به ترکیه
۸- ایجاد توران بزرگ
اکنون باید بسیار ساده اندیشی نمود که، تن به اولین خواسته و منویات تجزیه طلبان داد. پانترکیستها و قوم گرایان نژادپرست، مردم ایران را تهدید می کنند، چنانچه به ما اجازه تدریس به زبان ترکی را ندهید، تمامیت سرزمینی کشور به خطر افتاده و ایران تجزیه می گردد. اینگونه نخواهد شد و مردم ایران از تمامی اقوام متشکله آن، زبان ملی فارسی را نه از سر اجبار بلکه از سر عشق و علاقه به تمامیت ارضی ایران و وحدت و وفاق آن برگزیدند. همانگونه که غلام حسین ساعدی(تبریزی) داستان نویس مشهور معاصر می گوید:“ زبان فارسی ، ستون فقرات یک ملت عظیم است من می خواهم بارش بیاورم . هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند! ”
بر گرفته از:
نشریه دانشجویی وطن یولی
نشریه دانشجویان آذربایجانی دانشگاه تهران و آذربایجان
نشریه دانشجویی وطن یولی
نشریه دانشجویان آذربایجانی دانشگاه تهران و آذربایجان
۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه
ویرانگریهای مغولان در دانش و فرهنگ و آموزش پس از یورش یغماگرانه به ایران (از ورود مغولان تا اغاز فرمانروایی هلاکو)
هجوم مغولان به عنوان یکی از مهمترین حادثههای تاریخ ایران، تمامی ارکان و بنیانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ان روزگاران ایران را تحت تاثیر خویش قرارداد و نقطه عطفی شد که اهمیت خود را تا به سدههای اتی حفظ نمود. به عبارتی این حادثه، نوسان و دگرگونی بسیاری را در مسیر تاریخ سبب گردید و درهر زمینه از تاریخ نقش موثر و قابل تامل ایفا نمود.
چنگیزخان، پیشوای مهاجمان مغول، با اندیشهای بزرگ و در عین حال ماجراجویانه و حساب شده، جهانگیری را وجهه همت خویش ساخت و در نیل به این هدف از هیچ ابزاری فروگذارنکرد. و البته تنها چیزی که در این میان برای او اهمیت نداشت ان بود که کردار و رفتارش چه اثراتی بر جامعههای مفتوحه و مقهور خواهد نهاد.
یکی از بارزترین نتایج این حمله را ایجاد تزلزل در تمدن و فرهنگ ملتهای شکست خورده باید دانست. در حقیقت، قوم مغول که در مقام مقایسه با بسیاری از سرزمینهایی که به تحت تسلط خویش اورد (به مانند ایران و چین) از نظر فکری و فرهنگی چیزی نداشت، در برخوردهای ابتدایی کوچکترین و کمترین توجهی به فرهنگ و تمدن ملتها نکرد و تمام تلاش و کوشش خویش را برای فتوحات ارضی و گسترش متصرفات مبذول داشت. در نتیجه این سرزمینها و از جمله ایران زیان بسیار دیده و در زیر دست و پای مهاجمان خرد و له گشتند. اثرات تاسف بار این واقعه به حدی بود که تا مدتی وقفه و فترت در سیر تمدن و یا بهتر است گفته شود در تمامی بنیانهایی که تمدن ایرانی بر ان بنا گشته بود پدیدار شد و پس از ان نیز هیچگاه به نحو مطلوب و به مانند گذشته جبران نشد. ابن اثیر که خودازجمله تماشاگران این واقعه دهشتناک بوده است ابعاد گستردگی ان را با شگفتی بسیار چنین بیان میدارد:
«اگر گویندهای میگفت جهان از زمانی که پروردگاربزرگ و منزه ادم را افرید تا به امروز به چنین بلایی گرفتار نشده راست میگفت.» (ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل، جلد ۲۶، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: شرکت سهامی چاپ وانتشارات کتب ایران، ۱۳۵۵، ص۱۲۵)
ناگفته پیداست که در این اوضاع تکلیف معنویات و از زمره انها دانش چه میتوانست باشد. به واقع حمله مغولان اغازی برای رکود علم و برافتادن درس و مدرسه حداقل برای چند دهه بود. مصیبت به حدی گران و سخت بود که نگارنده تاریخ جهانگشای دردمندانه میگوید:
«به سبب تغییر روزگار و تاثیر فلک دوار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه ان در دست لگدکوب حوادث پایمال زمانه غدار و روزگار مکار شدند و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف ابدار شدند و در حجاب تراب متواری ماندند.» (جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، جلد۱، تصحیح محمد قزوینی، تهران: دنیای کتاب، چاپ سوم، ۱۳۸۲، ص۳)
و سپس ناامیدانه چنین میسراید:
«هنر اکنون در دل خاک طلب باید کرد زانک اندر دل خاکند همه پرهنران» (همان، ص ۳)
به واقع پس از حمله مغول تا سالها هیچ توجهی به دانش و دانشمندان نگشت و انچه که در نزد مغولان ارج و اعتباری نداشت کتاب و کتاب خوان و کتاب نویس بود. و البته لازم است یاد گردد این مسئله که حملات مغولان یکباره و تمام شدنی نبود نتایج مخرب را مضاعف و اثرات ویرانگر ان را تشدید میساخت. در این میان و در این وانفسا، تنها مناطقی که با حمله و هجوم کمتری مواجه شدند (به مانند نواحی غربی کشور از جمله تبریز) توانستند اقبال بیشتری بیابند، اما مناطق شرقی ایران زمین و دنیای اسلام (به مانند ماوراء النهر و خراسان) که سالیان بسیار مأمن و مأوای دانشمندان و دانش پژوهان بود در اثر حملات پیاپی مضمحل و نابود گشت و زمانیکه نواحی یاد شده رو به ویرانی نهاد، دانش هم تقریبا به کلی از کشور رخت بربست «زیرا زندگی بادیه نشینی بر ان نواحی چیره گردید» (ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، جلد دوم، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳، ص ۱۱۵۲) و اگر توجه داشته باشیم که مغولان را خود از علم و دانش بهرهای نبود انگاه پذیرش این ویرانگری اسانتر میگردد. طبیعتا منطق شمشیر و افتخار به تعداد کشتگان با کتاب و قلم سازگار نبود. جوینی در این باره چنین نگاشته است:
«چون مغولان را علم ومعرفتی نبوده است از قدیم تتبع سخن قامان میکردهاند و اکنون پادشاه زادگان را بر کلام و دعاوی ایشان اعتماد است و در وقت ابتدای کاری و مصلحتی تا با منجمان موافقت ایشان نیفتد امضای هیچ کاری نکنند و بیماران را هم بدین صفت معالجت نمایند.» (تاریخ جهانگشای جوینی، جلد ۱، ص ۴۴)
و سپس در تایید دوباره گفتار خویش مبنی بر به دور بودن مغولان از دانش و اگاهی چنین بیان میدارد:
«و این اکاذیب از مطول اندکی و از صد یکی است که ثبت افتاد، غرض تقریر جهل و حماقت ان طایفه است.» (همان، ص۴۵)
حال ایا در پناه حاکمیت چنین تفکری میتوان رشد و گسترش دانش و پشتیبانی قدرتمندان را از دانشمندان انتظار داشت؟ انگونه که از تواریخ بر میاید، در این وضعیت بغایت بغرنج نه تنها از عالمان و فاضلان حمایتی نمیشد بلکه هرکسی و از هر طبقهای و از جمله دانشمندان طعمه شمشیر میگشتند. در مورد قاضی وحید الدین فوشنجی از بزرگان و علمای نامور ان روزگاران در منابع تاریخی امده است که در زمانیکه اسیر دست تولی پسر چنگیز گردید «از او پرسیدند تو کیستی؟ و او گفت: من ادم بیچارهای از جنس دانشمندان و دعاگویان هستم» (جوزجانی، قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد دوم، تصحیح عبدالحی حبیبی، افغانستان: انجمن تاریخ افغانستان، ۱۳۴۳، ص ۱۲۳) و تنها با دروغگویی مصلحتی توانست که جان سالم از مرگ برهاند.
در زمان مغولان دیگر علم و دانش به مفهوم واقعی خویش معنی نداشت و تنها در صورتی کاربرد مییافت که مشکلی از مشکلات فاتحان را حل مینمود و از جمله کاربردهای دانش افراد باسواد این بود که پس از اسارت، کشتهها را شمارش نمایند. (نویسندگان روسی، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران: پویش، ۱۳۵۹، ص۲۱۷)
شواهد دیگری نیز که بر کم دانشی و جهالت مغولان و دوری گزیدن انان از یادگیری و اموختن دلالت میکند وجود دارد. به گونهای که در بخارا که بنا به گفته مولف تاریخ جهانگشای «از بلاد شرقی قبه اسلام است و در میان ان نواحی به مثابت مدینه السلام، سواد ان ببیاض نور علما و فقها اراسته و اطراف ان به طُرَف معالی پیراسته و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علمای هر دین ان روزگار بوده است...» (تاریخ جهانگشای جوینی، جلد۱، ص ۷۶) مغولان صندوقها و مصحفهای قران کریم را اخور اسبان خویش ساختند (بناکتی، ابو سلیمان داوود، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، تهران: انجمن اثار ملی، ۱۳۴۸، ص۳۶۶ و شبانکارهای، محمد بن علی بن محمد، مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص۲۳۶ وفضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران: اقبال، چاپ چهارم، ۱۳۷۴، ص۳۶۱) و سرنوشت علما و مجتهدان ان این شد که «افسار چارپایان را به دست انها میدادند.» (خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، جلد سوم، تهران: کتابخانه خیام، ۱۳۳۳، ص۳۶۱)
مغولان پس از ویران ساختن ماوراءالنهر راهی خراسان شده بودند که جایگاه نشر علوم بود و از مدتها پیش از سیل بنیان برافکن تهاجم مغول، شهرهایش (به مانند نیشابور و مرو) دارای مدارس معتبر بودند. اینان در خراسان نیز از هر لحاظ به ویرانگری و غارت و تاراج دست یازیدند و از لحاظ علمی و اموزش بیشتر نهادهای عظیم چون مساجد و دانشگاهها (مدارس) را از بین بردند و این دانشگاههای اسلامی پس از حمله مغول دیگر هرگز به حالت اولیه خود بازنگشتند. (نخستین، مهدی، تاریخ سرچشمههای اسلامی اموزش و پرورش غرب، ترجمه عبدالله ظهیری، مشهد: استان فدس رضوی، ۱۳۶۷، ص۷۵)
نیشابور که سالیانی بس طولانی از مراکز مهم تعلیم و تربیت به شمار میامد «پس از این حمله دهشتناک مانند چراغی خاموش شد و ان همه مدارس و عمارات و دارالعلمها در زیر تودههای خاک سرفروبرده و برای همیشه معدوم گردید.» (موید ثابتی، علی، تاریخ نیشابور، تهران: انجمن اثار ملی، ۱۳۵۵، ص۱۸۹) و بنا به گفته جوزجانی:
«خلق ان را تمام شهید کردند و شهر را خراب کردند و دیوارها را پست کردند و جفت گاو بر بستند و به شهر براندند چنانچه اثار عمارت ان شهر باقی نماند.» (طبقات ناصری، جلد۲، ص۱۲۱)
زمانیکه موج تهاجمات چنگیز و سپاهیانش به پایان رسید بار دیگر فرزندش اکتای حمله جدید اغاز نمود، اینکه گفته میشود اکتای ازاخلاقی ملایمتر نسبت به پدر خود برخوردار بود را نباید به معنی تغییری جدی در عملکرد مهاجمان دانست و حتی اگر به خود او خوشبین باشیم رفتار خودسرانه فرماندهان و سربازان او را عاملی جهت ادامه ویرانگریها و خانمان براندازیها باید دانست. در زمان اکتای بود که پس از قتل عام در غزنین «منازل و مساکن ارباب درس و فتوی را مساکن وماوای جغد ساختند» (بلخی، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۳، ص۸۵۶) و بنا به روایتی شیخ فرید الدین عطار نیشابوری شاعر و عارف نامور کشته شد (دولتشاه سمرقندی، ابن بختیشاه، تذکره الشعرا، به همت محد رمضانی، تهران: پدیده خاور، ۱۳۶۶، ص۱۴۳) و به هنگام حمله سپاهیان مغول به فرماندهی اکتای به شهر اصفهان بود که چکامه سرایی چون کمال الدین اسماعیل اصفهانی به زیر شکنجه جان سپرد (براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، از فردوسی تا سعدی، جلد دوم، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: مروارید، چاپ سوم، ۱۳۶۳، ص۲۲۳) و پیش از مرگ با خون خویش بر دیوار نوشت:
«کو دل که دمی بر وطن خود گرید بر حال من و واقعه بد گرید
دی بر سر مردهای دوصد گریان بود امروز یکی نیست که بر صد گرید» (مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: امیر کبیر، چاپ چهارم، ۱۳۸۱، ص۷۴۶)
در حقیقت، تا زمانیکه ایرانیان در دستگاه ایلخانان مغول جایگاهی نیافته بودند و موفق به رام نمودن خوی وحشیانه انان نگشته بودند کمترین تلاشی در جهت جبران این ویرانگریها و جنایتها صورت نگرفت و حتی مدرسهای که مادر منگوقاان در بخارا بنا نهاد و تولیتش را به شیخ سیف الدین باخزری سپرد (روضه الصفا، جلد۲، ص۸۷۱ و تاریخ جهانگشای جوینی، جلد۱، ص۸۴) اندکی بعد در درگیری میان منگو و شاهزادگانی از اولوس جغتای که با پیروزی جغتاییان به پایان رسید به کلی نابود شد و «تمامت متعلقان و نوکران بوکای (برادر منگو) را به قتل اوردند تا غایتی که شیخزاده اسلام، جلال الدین پسر شیخ الاسلام سیف الدین باخزری را نیز شهید کردند.» (تاریخ بناکتی، ص۴۰۵)
نظایر چنین وضعی در سایر نقاط ایران و به ویژه در نخستین حملات تکرارشد، چنانکه در نواحی شمالی «خرابیهای محکم کردند و قتل به افراط نمودند، چنانچه توده خاک در ساری و امل و کجور هنوز (قرن هشتم) باقی است و به عده هیچ صاحب امری در ملک عجم خصوصا طبرستان نماند.» (ظهیرالدین مرعشی، سید ظهیرالدین بن سید نصرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش برنهارد ارن، تهران: گستره، ۱۳۶۳، ص۲۶۴)
در یک کلام در پی حمله مغول علم ودانش رو به افول نهاد و نشانی از فرهنگ و ادب به جای نماند. این افول دانش به حدی محسوس و چشمگیر بوده است که قزوینی در مقدمه خود بر تاریخ جهانگشای سیمای کلی فرهنگ و ادب ان روزگاران را چنین توصیف میدارد:
«در میان ان کشمکشها و تلاطم امواج فتن... مراکز علم و ادب بأسرها خراب شد و مخازن صنعت و ثروت مأوای بوم و غراب گشت، علما و فضلا را همه جا جمیعا مانند گوسفند ذبح کردند، کتابخانها و کتابخوانها رامعا نیست و نابود نمودند، و از اقل نتایج و ار اهون اثار استیلای مغول برایران ان بود که علم وادب در ان سرزمین در عهد ایشان به منتهی درجه انحطاط و تنزلی که ادبیات یک مملکت ممکن است بدان درجه رسد رسید، و کسانی که اندکی به علوم و ادبیات اسلامیه اشنا باشند تفاوت درجه فاحشی را که مابین کتب و تالیف قبل از استیلای مغول و کتب و اثار بعد از ان نمایان است البته ملاحظه کردهاند.» (تاریخ جهانگشای جوینی، جلد۱، ص۵ مقدمه)
در واقع اگر مغولان میتوانستند همه جای ایران را مشابه ماوراءالنهر و خراسان به کرات لگدکوب سم ستوران خویش سازند و تلی از ویرانهها بنا نهند، دگر هیچ اثری از علم و ادب باقی نمیماند. اما ناتوانی انان در این کار و مهمتر از ان هوشیاری حاکمان برخی نواحی و همچنین بیداری برخی رجال دانشمند و در ضمن گرایش یافتن خوانین مغول به فرهنگ ایرانی – اسلامی مانع از وقوع چنین فاجعهای گشت. از سوی دیگر، گریز بسیاری از دانشمندان و فضلا را از مهمترین موانع در جهت جلوگیری از انحطاط و نابودی کامل دانش وادب ان زمان ایران میتوان برشمرد. به عبارت دیگر «نویسندگان و دانشمندان گریختند تا در مناطقی که تلخی شکست را کمتر چشیدند پناه جویند و ان قسمت از میراث فرهنگی که نتوانستند با خود نجات دهند محکوم به فنا گردید.» (بویل، جی، ا، تاریخ ایران، پژوهش از دانشگاه کمبریچ، جلد پنجم، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۶، ص۶۳۸)
نتیجه انکه، اثار علمی بسیاری در تهاجم مغولان نیست ونابود گردید و این ادعا با توجه به عظمت و سرعت ویرانگریهای مغولان و با در نظر گرفتن مسئله یک یا چند نسخهای بودن کتابها در ان روزگاران کاملا موجه میباشد. به علاوه این فضل و ادب هم که باقی ماند بیشتر در جاهایی بود که پای لشگریان مغول بدانجا نرسیده بود و یا بسیار کم قدرتتر و کم اثرتر رسیده بود و به قولی «اگر این قسمت را هم مغول ویران کرده و به کشتن فضل و معدوم کردن کتب ان دست یافته بودند، این عده کتابی هم که حالیه از اثار شعرا و ادبای فارسی باقیست به جای نمیماند و بیشتر از انچه از این نفایس از میان رفته، نوشتهها و گفتههای فرزندان با ذوق ایران طعمه زوال میگردید.» (اقبال اشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران: امیر کبیر، چاپ هفتم، ۱۳۷۹، ص۱۰۸)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب نامه:
۱- ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل، جلد ۲۶، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: شرکت سهامی چاپ وانتشارات کتب ایران، ۱۳۵۵
۲- ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، جلد۲، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳
۳- اقبال اشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر، چاپ هفتم، ۱۳۷۹
۴- براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، ازفردوسی تا سعدی، جلد دوم، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: مروارید، چاپ چهارم، ۱۳۶۳
۵- بلخی، محمد بن خاوندشاه، روضه الصفا، جلد۲، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۳
۶- بناکتی، ابوسلیمان داود، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، تهران: انجمن اثار ملی، ۱۳۴۸
۷- بویل، جی، ا، تاریخ ایران، پژوهش از دانشگاه کمبریچ، جلد۵، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳
۸- جوزجانی، قاضی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد۲، تصحیح عبدالحی حبیبی، افغانستان: انجمن تاریخ افغانستان، ۱۳۴۳
۹- جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، جلد ۱، تصحیح محمد قزوینی، تهران: دنیای کتاب، چاپ سوم، ۱۳۸۲
۱۰- خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، جلد۳، تهران: کتابخانه خیام، ۱۳۳۳
۱۱- دولتشاه سمرقندی، ابن بختیشاه، تذکره الشعرا، به همت محمد رمضانی، تهران: پدیده خاور، ۱۳۶۶
۱۲- شبانکارهای، محمد بن علی بن محمد، مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳
۱۳- ظهیرالدین مرعشی، سیدظهیرالدین بن سید نصرالدین، تاریخ طبرستان و رویان ومازندران، به کوشش برنهارد ارن، تهران: گستره، ۱۳۶۳
۱۴- فضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران: اقبال، چاپ چهارم، ۱۳۷۴
۱۵- مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسن نوایی، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۸۱
۱۶- موید ثابتی، علی، تاریخ نیشابور، تهران: انجمن اثار ملی، ۱۳۵۵
۱۷- نخستین، مهدی، تاریخ سرچشمههای اسلامی اموزش و پرورش غرب، ترجمه عبدالله ظهیری، مشهد: استان قدس رضوی، ۱۳۶۷
۱۸- نویسندگان روسی، تاریخ ایران، از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، تهران: پویش، ۱۳۵۹
____________________________________________________________________
برگرفته از تارنمای آذرگنشسپ
۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه
مهتا (موتا) که برای دفاع از وطنش در برابر اعراب اشغال گر ایستاد
پس از ظهور اسلام که اعراب به ایران حمله کردند، با شکست سنگین خسروپرویز سلسله ی ساسانیان سقوط کرد و با گسترش روز افزون دین اسلام در خاک ایران، اعراب نفوذی صد چندان به ایران پیدا کردند و سرتاسر سرزمین ایران به دست اعراب افتاد.اما یکی از مناطقی که سرسختانه در مقابل هجوم اعراب ایستادگی نمود، شمال ایران و به ویژه سرزمین گیلان بود. . در رشته کوه های جنوبی دریای کاسپی مردمانی که آنها را کاسها ، کادوس ها و آمارد ها (ساکنان گیلان و غرب مازندران امروزی) و تپوریان( ساکنین مازندران شرقی و مرکزی امروزی) تشکیل می دادند برای دفاع از وطن و استقلال خود اعراب (نه تنها اعراب بلکه تمام مهاجمان تاریخ این سرزمین) را به سرزمین خود راه ندادند و با تمام وجود و بمانند همه ی تاریخ گذشته خود استقلالشان را حفظ کردند. پس از چندی تپوریان با اعراب صلح نمودند ولی دیلمیان برخلاف تپوریان در دفاع از وطن و مقابله با اعراب بسختی ایستادگی نمودند و به دلیل پیش بینی برنامه های یورشی اعراب، به زندگی آزاد در کوهستان خود اکتفا نکردند و در فرصتهای مناسب بر اعراب تاخته و تا پای جان سعی نمودند که آنها را از خاک ایران بیرون برانند.
نخستین جنگ دیلمیان با تازیان بنا به روایتی معروف در سال 22 هجری تو سط موتا سردار یا پادشاه دیلمی بود. مهتا یا موتا سردار بزرگ دیلم که از جانب گیل گیلانشاه (معروف به گاوباره که فرزند گیلانشاه بن فیروز از سلسله گاوبارگان یا گابرگان که تختگاهش فومن بود) به مقام مرزبان پتشخوارگر منصوب شد که این در زمان پادشاهی یزدگرد سوم بود. مهتا پس از جنگ نهاوند که تازیان آنرا "فتح الفتوحش" خوانده اند، سخت متأثر شد و تصمیم گرفت تازیان را از کشور ایران براند. نیت خود را با فرماندهان کل سپاه ایران که فرخان زیبندی ، سردار سپاه ری و اسفندیار فرخزاد (برادر رستم، سپهسالار معروف ایران بودکه چندی پیش در جنگ قادسیه به دست تازیان کشته شده بود) سردار سپاه آذربایگان در میان گذاشت و آنان را به همکاری دعوت کرد. آنان نیز این دعوت را پذیرفتند. اما سپهسالاری همه این لشکر و فرماندهی جنگ به عهده موتا پیشوای دیلمیان بود. آنان با هم متحد شدند و فرماندهی مهتا -که مقام مرزبانی پتشخوارگر بود- را پذیرفتند و به تمرکز نیروها در حوالی دشتبی(دستبی یا دشتپی) و تقسیم وظایف پرداختند و همگی آماده یورش به تازیان شدند.
در این هنگام حکمرانی همدان بر عهده نعیم بن مقرن بود و بنا داشت پس از تحکیم موقع خود به سوی ری بتازد و آنجا را تصرف کند. در این هنگام یزدگرد غرب ایران را رها کرده و واگذار کرده بود. نعیم بن مقرن که آمادگی و گرد آمدن این لشکرها را شنید ، به سختی هراسناک شد و نامه ای به عمر خلیفه دومشان نوشت. وی با تمام قوایش از همدان گریخت و مهتا نخستین حمله را به قوای تازیان در دشت «دستبی(دشتبی)» انجام داد. در ناحیه «واجرود» و به روایتی در منطقه «داکان و جرندف» که بین قزوین و همدان واقع است جنگیسخت در گرفت که طبری در توصیف این جنگ در کتابش می گوید در سختی بزرگی، تلفات و جانکاهی کمتر از جنگ نهاوند نبود. افراد زیادی از دو قوا از دست رفتند که از جمله آنها مهتا فرمانده کل قوای سه گانه ایرانیان و امیر دیلمیان بود که بر سر ایمان خود و میهن پرستی به خاک افتاد تا خاک میهن را به مهاجمان ندهد.( البته به روایتی دیگر در ابتدا این جنگ را مهتا و یارانش به سود خویش به پایان بردند و تازیان را در محاصره قرار دادند. ولی نعیم بن مقرن با رشوه دادن و خریدن یک قوم کوچک نیروهای خود را در یکی از شبها به پشت نیروهای ایرانی رساند و با باز کردن آب سد در سرمای اوایل زمستان موجب کشته شدن مهتا شد).
کشته شدن مهتا باعث شد کهسپاه ایران تاب ایستادگی نیاورده ، به سرعت پراکنده شوند و هر دسته راه ولایت خود پیش گرفت.لشکریان فرخان زیبندی به سوی ری و لشکریان اسفندیار فرخزاد به جانب آذربایجان راه پیش گرفتند. جنگجویان دیلم نیز عقب نشینی کرده و در ناحیه «ابهررود» به تجدید قوا پرداختند و به خاطر میهن و به یاد مهتا دوباره آماده پیکار شدند و به جنگ پرداختند و البته این نبرد نیز چاره ای درپی نداشت و به پیروزی اعراب منتهی شد. تازیان به فرماندهی عتبة بن قرمد و بشیر بن عبدالله فرصت یافتند به دنبال سپاه اسفندیار به سوی آذربایجان برانند. در این ماجرا اسفندیار به چنگ تازیان افتاد که از اطلاعاتش در جنگهای بعدی استفاده شد. فرخان نیز با اعراب به کنار آمد. اما دیلمیان به فرمان پادشاه گیل گیلانشاه به جنگهای دفاعی و یورشی ادامه دادند.گرچه این جنگ به شکست منتهی شد و سردار دیلمی به خون غلتید، ولی نام دیالمه و رشادتها و دلیری های آنان را برای همیشه در تاریخ ایران پر آوازه و ماندگار ساخت. از وقایع جالب دوران جنگ دیلمیان با تازیان گفتگوی حجاج با نمایندگان دیلمی و تهدید آنها است. زمانی که او نقشه تهیه شده از دیلمستان را به سفیران دیلمی نشان داد و فتح سرزمین دیلم را کاری آسان خواند آنان در پاسخ گفتند: "نقشه درستی از شهرهای ما کشیده اند، جز این که نقشه کشان چهره سوارانی را که از این گردنه ها و کوه ها نگهبانی می کنند نکشیده اند و تازه پس از این که در جنگ با آنها رو به رو شدی، آنان را خواهی شناخت."
دژ قزوین پس از چند بار زد و خورد بین اعراب و ایرانیان سرانجام در زمان خلافت عثمان فتح و به عنوان پایگاه و یک شهر مرزی مورد توجه اعراب قرار می گیرد تا بتوان برای حمله به دیلم و سرکوب شورشهای منطقه از آن بهره بجویند. اعراب و دستگاه خلافت برای آنکه بتوانند بر سراسر ناحیه دیلم دست یابند به منظور تقویت نیروی خود در قزوین دست به تبلیغات علیه دیلمان زدند. بدین سان تا اواخر قرن سوم میان دیلمیان و مسلمانان جنگ برقرار بود و این جنگ ها بیش از دویست و پنجاه سال به طول انجامید. پس از سقوط دولت "آل گاوباره" در سال 142هـ.. ق. منطقه رویان، مرز شرقی گیلان تا مدت ها تحت سلطه اعراب بودتا وقتی که امیران و شهریارانی چونونداد هرمز،مردآویج و آل بویه از آنها برخاستند و بر اعراب مستولی شدند و خلیفه وقت را به زیر افکندند و خلیفه ای فرمان بردار را دست نشانده خود کردند.
به گزارش تاریخ نویسان، گیلان تنها منطقه ای از ایران بود که تازیان هرگز نتوانستند آنرا فتح کنند که سرمشق فداکاریهای دیلمیان همان تعرض و دفاع مهتا بوده است. بر خلاف تمام نقاط دیگر ایران ( و جهان) فقط هنگامی که به خواست و اراده ی خود اسلام را پذیرفتند اعراب توانستند به این منطقه وارد شوند و جالب اینکه از آن پس دیلمستان به مأمن و پناهگاهی برای علویان و پایگاه محکمی برای اسلام مبدل گشت و این خود گویای این مطلب است که دیلمیان هرگز اسلام ستیز نبوده اند بلکه در مقابل اعراب به عنوان مهاجمان سرزمین خود به جنگ می پرداختند تا بمانند همه ی تاریخ آزاد و مستقل بمانند. (نخستین علوی که رابطه با دیلمیان پیدا کرد " یحیی بن عبدالله " از نوادگان امام حسن بن علی و برادر نفس زکیه بود که در سال 175 ه. ق. در زمان خلیفه هارون الرشید به دیلمستان پناه آورد. دو برادر یحیی بنامهای محمد و ابراهیم در زمان منصور یکی در مدینه و دیگری در بصره شهید شده بودند. منصور ، عبداله پدر یحیی را با چند تن از عموهایش در زندان با شکنجه کشته بود.)
به نظر میرسد نام حقیقی سردار آن روزگار گیلان « مهتا » بوده که عرب آن را « موتا » دانسته و در اشعار و روایات یا تاریخ به همان صورت موتا ثبت شده است.
به هر حال سردار مهتا یا موتا کسی بود که در راه دفاع از وطنش برخواست اما آن گونه که باید نامش را ارج ننهادند. نام و یاد مهتا و مهتاهایی که به خاطر میهن به خاک افتادند گرامی و پاینده باد.
در پایان شعری از فخرالدين اسعد گرگاني که در آن به شرح شکوه ديلمستان و دلیری و شجاعت مردمان آن پرداخته و می گوید:
ز قزوين در زمين ديلمان شد ------ درفش نام او بر آسمان شد
زمين ديلمان جايي است محكم----- بدو در لشگري از گيل و ديلم
بتازي شب از ايشان ناوك انداز ------ زنند از دور مردم را به آواز
گردآوری و تحقیق: گروه تحقیق و تاریخ سیاهکل دات کام
منابع:
كتاب "مسالك و ممالك ابن خرداذبه"
كتاب "تدوين رافعي"
كتاب "گزيده اي از تاريخ بلوك دشتابي"تاليف فرهادسماواتي
کتاب "تاریخ خانی" نویسنده: علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهیجی گردآوری: افشین پرتو
سازمان میراث فرهنگی استان گیلان
نخستین جنگ دیلمیان با تازیان بنا به روایتی معروف در سال 22 هجری تو سط موتا سردار یا پادشاه دیلمی بود. مهتا یا موتا سردار بزرگ دیلم که از جانب گیل گیلانشاه (معروف به گاوباره که فرزند گیلانشاه بن فیروز از سلسله گاوبارگان یا گابرگان که تختگاهش فومن بود) به مقام مرزبان پتشخوارگر منصوب شد که این در زمان پادشاهی یزدگرد سوم بود. مهتا پس از جنگ نهاوند که تازیان آنرا "فتح الفتوحش" خوانده اند، سخت متأثر شد و تصمیم گرفت تازیان را از کشور ایران براند. نیت خود را با فرماندهان کل سپاه ایران که فرخان زیبندی ، سردار سپاه ری و اسفندیار فرخزاد (برادر رستم، سپهسالار معروف ایران بودکه چندی پیش در جنگ قادسیه به دست تازیان کشته شده بود) سردار سپاه آذربایگان در میان گذاشت و آنان را به همکاری دعوت کرد. آنان نیز این دعوت را پذیرفتند. اما سپهسالاری همه این لشکر و فرماندهی جنگ به عهده موتا پیشوای دیلمیان بود. آنان با هم متحد شدند و فرماندهی مهتا -که مقام مرزبانی پتشخوارگر بود- را پذیرفتند و به تمرکز نیروها در حوالی دشتبی(دستبی یا دشتپی) و تقسیم وظایف پرداختند و همگی آماده یورش به تازیان شدند.
در این هنگام حکمرانی همدان بر عهده نعیم بن مقرن بود و بنا داشت پس از تحکیم موقع خود به سوی ری بتازد و آنجا را تصرف کند. در این هنگام یزدگرد غرب ایران را رها کرده و واگذار کرده بود. نعیم بن مقرن که آمادگی و گرد آمدن این لشکرها را شنید ، به سختی هراسناک شد و نامه ای به عمر خلیفه دومشان نوشت. وی با تمام قوایش از همدان گریخت و مهتا نخستین حمله را به قوای تازیان در دشت «دستبی(دشتبی)» انجام داد. در ناحیه «واجرود» و به روایتی در منطقه «داکان و جرندف» که بین قزوین و همدان واقع است جنگیسخت در گرفت که طبری در توصیف این جنگ در کتابش می گوید در سختی بزرگی، تلفات و جانکاهی کمتر از جنگ نهاوند نبود. افراد زیادی از دو قوا از دست رفتند که از جمله آنها مهتا فرمانده کل قوای سه گانه ایرانیان و امیر دیلمیان بود که بر سر ایمان خود و میهن پرستی به خاک افتاد تا خاک میهن را به مهاجمان ندهد.( البته به روایتی دیگر در ابتدا این جنگ را مهتا و یارانش به سود خویش به پایان بردند و تازیان را در محاصره قرار دادند. ولی نعیم بن مقرن با رشوه دادن و خریدن یک قوم کوچک نیروهای خود را در یکی از شبها به پشت نیروهای ایرانی رساند و با باز کردن آب سد در سرمای اوایل زمستان موجب کشته شدن مهتا شد).
کشته شدن مهتا باعث شد کهسپاه ایران تاب ایستادگی نیاورده ، به سرعت پراکنده شوند و هر دسته راه ولایت خود پیش گرفت.لشکریان فرخان زیبندی به سوی ری و لشکریان اسفندیار فرخزاد به جانب آذربایجان راه پیش گرفتند. جنگجویان دیلم نیز عقب نشینی کرده و در ناحیه «ابهررود» به تجدید قوا پرداختند و به خاطر میهن و به یاد مهتا دوباره آماده پیکار شدند و به جنگ پرداختند و البته این نبرد نیز چاره ای درپی نداشت و به پیروزی اعراب منتهی شد. تازیان به فرماندهی عتبة بن قرمد و بشیر بن عبدالله فرصت یافتند به دنبال سپاه اسفندیار به سوی آذربایجان برانند. در این ماجرا اسفندیار به چنگ تازیان افتاد که از اطلاعاتش در جنگهای بعدی استفاده شد. فرخان نیز با اعراب به کنار آمد. اما دیلمیان به فرمان پادشاه گیل گیلانشاه به جنگهای دفاعی و یورشی ادامه دادند.گرچه این جنگ به شکست منتهی شد و سردار دیلمی به خون غلتید، ولی نام دیالمه و رشادتها و دلیری های آنان را برای همیشه در تاریخ ایران پر آوازه و ماندگار ساخت. از وقایع جالب دوران جنگ دیلمیان با تازیان گفتگوی حجاج با نمایندگان دیلمی و تهدید آنها است. زمانی که او نقشه تهیه شده از دیلمستان را به سفیران دیلمی نشان داد و فتح سرزمین دیلم را کاری آسان خواند آنان در پاسخ گفتند: "نقشه درستی از شهرهای ما کشیده اند، جز این که نقشه کشان چهره سوارانی را که از این گردنه ها و کوه ها نگهبانی می کنند نکشیده اند و تازه پس از این که در جنگ با آنها رو به رو شدی، آنان را خواهی شناخت."
دژ قزوین پس از چند بار زد و خورد بین اعراب و ایرانیان سرانجام در زمان خلافت عثمان فتح و به عنوان پایگاه و یک شهر مرزی مورد توجه اعراب قرار می گیرد تا بتوان برای حمله به دیلم و سرکوب شورشهای منطقه از آن بهره بجویند. اعراب و دستگاه خلافت برای آنکه بتوانند بر سراسر ناحیه دیلم دست یابند به منظور تقویت نیروی خود در قزوین دست به تبلیغات علیه دیلمان زدند. بدین سان تا اواخر قرن سوم میان دیلمیان و مسلمانان جنگ برقرار بود و این جنگ ها بیش از دویست و پنجاه سال به طول انجامید. پس از سقوط دولت "آل گاوباره" در سال 142هـ.. ق. منطقه رویان، مرز شرقی گیلان تا مدت ها تحت سلطه اعراب بودتا وقتی که امیران و شهریارانی چونونداد هرمز،مردآویج و آل بویه از آنها برخاستند و بر اعراب مستولی شدند و خلیفه وقت را به زیر افکندند و خلیفه ای فرمان بردار را دست نشانده خود کردند.
به گزارش تاریخ نویسان، گیلان تنها منطقه ای از ایران بود که تازیان هرگز نتوانستند آنرا فتح کنند که سرمشق فداکاریهای دیلمیان همان تعرض و دفاع مهتا بوده است. بر خلاف تمام نقاط دیگر ایران ( و جهان) فقط هنگامی که به خواست و اراده ی خود اسلام را پذیرفتند اعراب توانستند به این منطقه وارد شوند و جالب اینکه از آن پس دیلمستان به مأمن و پناهگاهی برای علویان و پایگاه محکمی برای اسلام مبدل گشت و این خود گویای این مطلب است که دیلمیان هرگز اسلام ستیز نبوده اند بلکه در مقابل اعراب به عنوان مهاجمان سرزمین خود به جنگ می پرداختند تا بمانند همه ی تاریخ آزاد و مستقل بمانند. (نخستین علوی که رابطه با دیلمیان پیدا کرد " یحیی بن عبدالله " از نوادگان امام حسن بن علی و برادر نفس زکیه بود که در سال 175 ه. ق. در زمان خلیفه هارون الرشید به دیلمستان پناه آورد. دو برادر یحیی بنامهای محمد و ابراهیم در زمان منصور یکی در مدینه و دیگری در بصره شهید شده بودند. منصور ، عبداله پدر یحیی را با چند تن از عموهایش در زندان با شکنجه کشته بود.)
به نظر میرسد نام حقیقی سردار آن روزگار گیلان « مهتا » بوده که عرب آن را « موتا » دانسته و در اشعار و روایات یا تاریخ به همان صورت موتا ثبت شده است.
به هر حال سردار مهتا یا موتا کسی بود که در راه دفاع از وطنش برخواست اما آن گونه که باید نامش را ارج ننهادند. نام و یاد مهتا و مهتاهایی که به خاطر میهن به خاک افتادند گرامی و پاینده باد.
در پایان شعری از فخرالدين اسعد گرگاني که در آن به شرح شکوه ديلمستان و دلیری و شجاعت مردمان آن پرداخته و می گوید:
ز قزوين در زمين ديلمان شد ------ درفش نام او بر آسمان شد
زمين ديلمان جايي است محكم----- بدو در لشگري از گيل و ديلم
بتازي شب از ايشان ناوك انداز ------ زنند از دور مردم را به آواز
گردآوری و تحقیق: گروه تحقیق و تاریخ سیاهکل دات کام
منابع:
كتاب "مسالك و ممالك ابن خرداذبه"
كتاب "تدوين رافعي"
كتاب "گزيده اي از تاريخ بلوك دشتابي"تاليف فرهادسماواتي
کتاب "تاریخ خانی" نویسنده: علی بن شمس الدین بن حاجی حسین لاهیجی گردآوری: افشین پرتو
سازمان میراث فرهنگی استان گیلان
برگی از تاریخ: سند مزدوری پیشه وری و فرقه دموکرات برای اتحاد جماهیر شوروی
این پیکره را از شماره 24 بهمن ماه 1324 روزنامه آذربایجان ،ارگان فرقه استالین ساخته گرفته ام...عکسی از استالین و تیتری شرم آور ...بویوک ئولکه نین ،بویوک رهبرینین ،بویوک نطقی !!!!...نطق بزرگ رهبر بزرگ ،کشوری بزرگ !!!...به راستی کدامین جملات بیش از این تیتر نشان از این واقعیت تلخ دارد که فرقه استالین ساخته بود و مرید این بزرگترین خون آشام تاریخ سده بیستم !؟این عکس و این تیتر مشتی نمونه خرواری است آکنده از دروغ و فریب و مزدوری بیگانه...کافی است بررسی کوتاهی در شماره های گوناگون این روز نامه از شهریور 1324 تا آذر ماه 1325 انجام دهید و از محتوای استالین ستای گردانندگانش مشمئز شوید ...در کنار عکس های سرکردگان فرقه زیر بیرق شوروی و استالین و لنین !!!و چیست این بزرگی که با این واژه های چاپلوسانه از سوی ارگان رسمی فرقه ستایش شده است !؟(برای بزرگ دیدن تصویر کافیست بر روی ان کلیک کنید)
امروز پس از گذشت چندین دهه از بنیاد فرقه دموکرات آذربایجان و مهاباد ،راز های مگو و اسناد آرشیوی شوروی سابق ،به میزان گسترده ای آشکار و انتشار یافته اند و روشن شده ،فرقه ها جریانی استالین ساخته بودند و به هدف جدایی آذربایجان و کردستان از ایران...و پیشه وری و قاضی محمد در بنیاد آنها کوچکترین نقشی نداشتند ...دکتر جمیل حسنلی ،استاد تاریخ دانشگاه باکو ،بخش های بزرگی از این اسناد آرشیوی را در قالب دو کتاب ارزنده به چاپ رسانده و منتشر نموده است...
مردم ایراندوست آذربایجان ،این نوشتار ها و عکس ها و چاپلوسی های ایران ستیزانه را دیدند و بر آشفتند..همین اسناد نشان می دهد که مردم مظلوم آذربایجان ،چه مقاومت بزرگی را در برابر فرقه استالین ساخته بر پا کردند و به هیچ روی در برابر منویات نوکران استالین سر فرود نیاوردند...و کمتر روزی بود که خیابانهای تبریز و ارومیه و زنجان و اردبیل شاهد تیر باران شدن و بدار کشیده شدن مظلومانی نباشد که گناهی جز ایران خواهی و تسلیم نشدن در قبال مطامع بیگانه پرستان نداشته باشند.... که برای ایرانی آذربایجانی یکپارچگی سرزمینی و شرف ایرانی آذربایجانی مهم بود و نه اسفالت یکشبه چند خیابان و کوچه و رادیوی باقروف اهدا کرده و مثلا دانشگاهی که استادانش چند قفقازی کمونیست بدون تحصیلات دانشگاهی باشد در ساختمان دانشسرای عالی تبریز که سالها پیش از فرقه بنیاد شده بود...و به هنگام فرجام تلخ فرقه استالین ساخته ،همین مردم بودند که ایادی استالین و ارتش سرخ بویوک رهبر و بویوک داهی،استالین بزرگ !!؟؟؟ را به یاری سنگ و چوب و چند برنوی شکسته ،به زانو در اوردند و حماسه ستار خانها و باقر خانها و خیابانی ها و بابک ها را زنده کردند ...در زمانه ای که هنوز هیچ خبری از ارتش ایران نبود و به همت دست خالی و خشم همین مردم ،پیشه وری و یارانش به شوروی بویوک داهی گریختند تا تاوان مزدوری بیگانگانگان را بدهند و اسناد نشان می دهد که فراریان شوروی تاوانی بس سنگین تز از آنهایی دادند که نخواستند و یا نتوانستند به سرزمین ارباب بزرگ فرار کنند.. و کیست که نداند بزرگترین تاوان را پیشه وری داد...کمونیست با سابقه ای که در بنیاد فرقه هیچ نقشی نداشت و چون مترسکی در راس جریانی قرار داده شد که در تکوین اش کمترین نقشی نداشت و خود شاهد بود که یاران کمونیست دوران جنگلش چگونه پس از فرار به شوروی از سوی استالین بزرگش سلاخی شدند !!!!..اینها را می دانست ،اما عبرت نگرفت و از رهبر داهی و دموکرات سخن راند و بد فرجام شد..پیشه وری اگر چه از کمونیستهای سابقه دار بود اما تا سال 1324هیچ تکاپوی ضد ایرانی نداشت…روزگاری در اران و قفقاز در نشریه ای بنام اذربایجان جز لاینفک ایران قلم می زد و پس از شهریور بیست روزنامه اژیر را منتشر میکرد که دید گاه های ان اگر چه چپ، اما ایراندوستانه بود.پیشه وری پس از سفری به باکو اسیر سیاستهای استالین و باقرف شد و سرانجام پس از شکست جریان فرقه به باکو گریخت و چون از کرده خود پشیمان بود در اثر تصادف مشکوکی در گذشت…اگر چه کارنامه نهایی پیشه وری در پایان بد فرجام بود اما با هیچ تحلیلی جریان کنونی تجزیه طلبی نمی تواند خود را پیرو پیشه وری بداند..در کادرهای اداری فرقه بسیاری از ارامنه عضویت داشتند اما جریان کنونی پانترکیسم بر اساس پیروی از سیاستهای باکو وجریانهای افراطی حزب حرکت ملی ترکیه بشدت ضد ارمنی است…دیگر انکه پیشه وری در همان زمان از پانترکیسم نفرت داشت و بارها نسبت به دخالت انکارا هشدار داد…..سرانجام فرقه با قیام مردم اذربایجان در هم شکسته شد و اینک پانترکیسم که همواره بر طبل نادانی میکوبد سعی دارد تا انتقام مردم از کادر های فرقه را که انعکاس دهنده وابستگی فرقه به شوروی بود در قالب کشتاری انبوه توسط ارتش ایران جلوه دهد!!!…و بر کشتار مردم اذربایجان در زمان دولت فرقه استالین ساخته چشم بندد…بی انکه بخواهیم نقش ارتش ایران را در ان روزگار فراموش کنیم بایستی بدانیم که ارتش زمانی به تبریز و دیگر شهر های اذربایجان رسید که مردم قیام کرده و فرقه را وادار به فرار به شوروی کرده بودند…این نکته نیز شنیدنی است که ریاست ارتش اعزامی به اذربایجان با تیمسار هاشمی بود که داماد باقر خان بود..دختر باقر خان به همسرش اصرار می کرد که میبایستی شما نخستین کسی باشی که در ازاد سازی اذربایجان نقش دارد..در غیر این صورت بایستی من را طلاق دهی..براستی که دختر باقر خان بایستی این گونه باشد….
نوشته.علی عجمی اذرابادگانی ایراندوست..4 ابان 1390
برچسبها:
21 اذر,
آذرآبادگان,
آذربایجان,
ازادی خواه خیانت,
استالین,
ایران,
پیشه وری,
روسیه,
شوروی,
فرقه دموکرات
اشتراک در:
پستها (Atom)